برگرفته از مجله گنجینه، ش 60 .
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا شما را بر اسلحهای راهنمایی نکنم که از دشمن خویش نجاتتان دهد و روزی شما را بیفزاید؟ یاران عرض کردند: آری.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: در شب و روز دعا کنید؛ چرا که اسلحه مؤمن، دعا باشد.
ادامه مطلب ...
یکی از شرائط امر به معروف و نهی از منکر، احتمال تاثیر پذیری شخص عامل به منکر، می باشد و در صورت عدم احتمال، تکلیف ساقط است. ولی متاسفانه در بسیاری از موارد، عدم احتمال تاثیرگذاری را بدون بررسی،به راحتی می پذیریم و از همین جا مرتکب ترک واجب الهی می شویم. آیا براستی تمام راه ها را بررسی می کنیم! تا به این نتیجه برسیم که احتمال تاثیر گذاری وجود ندارد؟
ادامه مطلب ...سکولاریسم چه مکتبی است؟
منبع: پاسخگو، پرسش و پاسخ دینی
برای بررسی معنای این واژه، نخست باید به اصل معنای سکولاریسم(1) که مناسبت کاملی با مفاهیم اصطلاحی آن دارد، نظری بیفکنیم. این کلمه در لغات دایرة المعارفها با مفاهیم زیر تفسیر شده است:
سکولاریسم یعنی مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، روح دنیا داری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی،(2) جدایی دین از سیاست و دنیوی کردن رایجترین معادل فارسی آن "جداانگاری دین و دنیا" میباشد.
ادامه مطلب ...برگرفته از : مقاله صائب پورمنصوری
تجارت با خدا
انفاق در راه خدا به تعبیر قرآن از اموری است که تجارت با خدا شمرده میشود و فروشنده نه تنها از عذاب دوزخ رهایی مییابد بلکه این فرصت برای او فراهم می شود که از چشمپوشی و مغفرت و رحمت خداوند بهره مند گردد و بهشت رضوان را در آخرت از آن خود کند.
عمده قیامها از دو بخش مبارزه و پیام تشکیل میگردد. مقصود از مبارزه، مجاهدت و جانبازی در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش پیام نیز رساندن و ابلاغ پیام قیام و بیان آرمانها و اهداف آن است.
در پیروزی یک قیام، اهمیت رساندن و ابلاغ پیام قیام و بیان آرمانها و اهداف آن، کمتر از فداکاریها و از خودگذشتیها نیست؛ زیرا اگر اهداف و آرمانهای یک نهضت در سطح جامعه تبیین نشود، نهضت از حمایت و پشتیبانی مردم برخوردار نمیگردد و ...
در ادامه مطلب بخوانید....
ادامه مطلب ...
«تاریخ» موجود زندهای است که میبیند، میشنود، حس میکند و همه چیز را به خاطر میسپارد، اما با ما این فرق را دارد که حافظهاش خیلی قویتر از ماست اگرچه عمری بسیار طولانی داشته باشد.
ادامه مطلب ...چلّه تابستان است، اما من سردم شده، تمام تنم میلرزد. نمیدانم مرا کجا میبرند. روی سرم روپوش مانندی را انداختهاند و من فقط جلوی پاهایم را میبینم، حس میکنم ذهنم کنده شده است. صداهای اطراف مثل هوهوی باد، توی گوشم میپیچند. «زودتر ببرش.»، «وانستا اینجا.» «بدهاش دست افسر نگهبان.» صدای همهشان مثل نظامیها، خشک و خشن است و جملاتشان دستوری و کوتاه! یکمرتبه دلم برای صدای آرام مادر تنگ میشود که از گل نازکتر نمیگوید، «وروجک! یه ذره پتو تو بکش او طرف. اومده وسط سفره!» با عجله کتاب را زیر متکا پنهان میکنم. باز همان صدای مهربان، این بار با کمی نگرانی، «نمی خواد قایمش کنی. دیدمش!» چرا نمیتوانم فکر کنم؟ به قول استاد «سلولهای خاکستری مغز؟
ادامه مطلب ...