ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

حکومت دینی یعنی حکومت دین

گفتاری از استاد محمد عینی زاده موحد*

حکومت دینی یعنی حکومت دین

باید گفت که مردم تابع دین نیستند، ایشان تابع هواهای خود هستند. مردم تابع آن چیزی هستند که خود می فهمند. حتی اگر تابع دین باشند، آنچه را که از دین می فهمند اجرا می کنند و چون آنچه را که می فهمند و می خواهند با هواهای نفسانی شان هماهنگ است، لذا دین را هم به سوی هوای خودشان می کشند.

گفتاری از استاد محمد عینی زاده موحد*

حکومت دینی یعنی حکومت دین

گروه اندیشه؛ بحث ما درباره ی هدف از دین است با عنایت به قرآن کریم و بویژه آیه ی 55 سوره ی نور.

اساساً دین و انبیاء برای ساختن یک جامعه ی همراه با عدالت و توأم با قسط و رفاه برای همه و جامعه ای برای انسان سازی آمده اند. و بنا بر این نبوده که افراد به صورت انفرادی و جدای از جامعه به رشد و کمالشان برسند. بشر به گونه ای خلق شده که رشد استعدادهای او در گرو ابتلائات و امتحاناتی است که این ابتلائات به صورت فردی به وجود نمی آید؛ یعنی اگر کسی فرض بشود که در یک گوشه ای یا جایی تنها بخواهد زندگی کند و مسیر کمال را طی کند، آن استعدادهایی که در وجود انسان نهفته اند و باید شکوفا بشوند، به صورت کامل و صحیح شکوفا نمی شوند. در یک بُعدی ممکن است که پیشرفتی داشته باشیم و به جایی برسد، اما در همه ی ابعاد و به صورت جامع نمی تواند رشد کند. بلکه بشر در کشاکش زندگی اجتماعی و در ارتباط با همه ی انسان هاست که می تواند آن استعدادهایی را که درونش وجود دارد به کمال برساند.

به عنوان مثال فرض کنید که حضرت سید الشهداء(ع) از همان ابتدای جوانی می رفت و در گوشه ای انزوا می طلبید و در یک غاری یا جنگلی یا بیابانی یا مسجدی زندگی می کرد و کاری به کسی نمی داشت و صرفاً از طریق عبادت و زهد و ریاضت و ذکر و دعا می خواست به تصفیه ی درون بپردازد و روحش را به رشد و تعالی برساند، در آن مسیر پیشرفت هایی می کرد ولی به آن کمال مطلوب که در عرصه ی اجتماعی رسید و حماسه ی عاشورا را خلق کرد، به آن مرحله نمی رسید و آن مقامی که در این جریان به وی رسید در غیر آن صورت در خواب هم به گرد آن مقام نمی رسید. آن مقامی که امروز حتی انبیاء و ملائکه به آن غبطه می خورند در مسیر زندگی اجتماعی و مسائلی که در این مسیر پیش آمد به وجود آمد. و فکر نکنید که حماسه ی او منحصر به یک قیام و جنبش بود. این حرکت موجب رشد در همه ی ابعاد برای آن حضرت بود.

بنابراین هدف از دین و بعث انبیاء این نیست که به انسان ها بگویند که شما یک بُعد درونی و روحی دارید که این را باید با دعا و زهد و مناجات پرورش بدهید و به کمال برسید.انبیاء دنبال این بودند که انسان ها را در جامعه پرورش بدهند؛ و به بیانی دیگر انبیاء به دنبال این بودند که جامعه بسازند و این جامعه بستری برای رشد انسان ها بشود و جامعه بهترین محیط و میدان برای این رشد است. جایی که در جامعه به علت اینکه افراد درون خود تمایلاتی دارند، خود محوری دارند، تمایل به سیطره ی دیگران دارند و می خواهند همه چیز را به نفع خودشان بهره برداری کنند و حتی انسان ها را در تسلط خود درآورند، این مناسبات وضعیت هایی را به وجود می آورد که انسانی که می خواهد به کمال برسد در این کشاکش و برخورد با این ناملایمات و حسادت ها و خود محوری ها زمینه های رشدش به وجود می آید که معلوم شود که چه کسی به دنبال خود محوری است و چه کسی در پی مبارزه با این خود محوری است و می خواهد انسان ها را نجات بدهد و آزادی را برایشان به ارمغان بیاورد.

لذا قرآن کریم درآیه ی 55  سوره ی نور وعده ی آن جامعه ی آرمانی را که قرار است انبیاء و اولیاء بسازند می دهد. که می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ»؛ که نهایتاًجامعه ای به وجود می آید که انسان های پاک و مؤمن و صالح در آن جامعه جایگزین خواهند شد. اولین ویژگی این جامعه اینست که «لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ»؛ دینشان در این جامعه قدرت و تمکین دارد؛ یعنی در این جامعه دین حاکم است و خداوند تعالی دینشان را قدرت می دهد.

آن جامعه ی آرمانی که جامعه ی حکومت صالحان و پاکان است، اولین ویژگی اش اینست که دین در آن قدرت دارد، دومین ویژگی اش اینست که امنیت به صورت کامل و در همه ی ابعاد وجود دارد «وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا». و هدفش هم نهایتاً عبادت است. اینکه عبادت چگونه می شود هدف دین و هدف بعثت انبیاء و انسان با آن به رشد و کمال می رسد بحث مفصلی است که در این مقال فرصت بیانش وجود ندارد. در این مطلب راجع به دین سخن می گوییم.

دین به معنای راه است، روش است و در واقع دین واژه ای است که نشان می دهد مسیر زندگی انسان ها چه باید باشد. اکنون در کلام جدید به هر راه و روشی که انسان ها دارند دین گفته می شود، لذا تعریف درستی نمی شود از دین ارائه داد. تقریباً می شود گفت که متکلمین از ارائه ی یک تعریف از دین عاجز مانده اند، زیرا این تعاریف همه ی ابعاد مسئله را در بر نمی گیرد.

مثلاً می گویند که دین یعنی خداشناسی بعد می بینند که در بعضی ادیان خدایی نیست، یا می گویند که دین یعنی راه زندگی و متوجه می شوند که بعضی از ادیان به زندگی کار چندانی ندارد و ... ! در هر حال هنوز نتوانسته اند تعریف کامل وجامعی را از دین ارائه کنند.

اما منظور ما از دین مجموعه ای است از باورها، اعتقادات، جهان بینی، انسان شناسی و مجموعه ای از قوانین و احکام برای زندگی و مجموعه ای از گزاره ها در رابطه با روح و نفس انسان، که در 3 بخش این ها را خلاصه می کنند: اعتقادات، الاق و احکام.


دین را به این شکل هم می توانیم تعریف کنیم که دین یعنی اعتقاد به خدای واقعی، اعتقاد به پیامبر واقعی و اعتقاد و التزام به آنچه که آن پیامبر از سوی آن خدای واقعی آورده است؛ این می شود دین. پس دین مجموعه ای می شود از خداشناسی، پیامبر شناسی و هر معرفت و جهان بینی که پیامبر از سوی خداوند برای بشر به ارمغان آورده است.

آن جامعه ای را که خداوند وعده داده که هدف انبیا است، جامعه ای است که این دین در آن جامعه حاکمیت داشته باشد. پس جامعه ی آرمانی که پیامبر اکرم(ص) به عنوان آخرین فرستاده ی خداوند پایه گذار آن است، جامعه ای است که دین نه به عنوان صرفاً راهنما یا کتاب، بلکه مجموعه ای که باید حاکمیت داشته باشد در آن مستقر است؛ یعنی باید منشاء همه ی تصمیمات و کارها و اقدامات و سیاست ها دین باشد. زیرا می فرماید «وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ». یعنی جامعه جامعه ای است که افراد در آن قدرت ندارند، دینشان قدرت دارد. یعنی حاکمیت خود افراد هر چند صالح باشند کفایت نمی کند.

 نمونه اش را می گویم: خود رسول اکرم(ص) از بدو ورود به مدینه حکومت تأسیس کردند و حاکم بودند. ما در عالم خلقت بالاتر و شریفتر و گرامی تر و عاقل تر و عالم تر از پیامبر اکرم(ص) از اول خلقت تا به آخر سراغ نداریم. پیامبر اکرم(ص) به قول فلاسفه عقل کامل است و جلوه ی اولین نور خداوند. یک چنین شخصی(اول شخص عالم هستی) دارد حکومت می کند، اما آیا این جامعه همان جامعه ی آرمانی است که خداوند می خواهد و هدف بعثت و دین و رسالت انبیای الهی است؟

قطعاً این نبوده است. جامعه ی حکومتی رسول اکرم(ص) جامعه ای است که در آن منافق فراوان است، انسان های بیمار دل و اهل کژی و انحراف در آن فراوان است. نمونه اش اینست که در جنگ تبوک برای آمادگی سپاه اسلام و نبرد با رومیان ایشان مدت بسیاری خون دل خورد. و تلاش کرد به ضرب آیه و تهدید و ...، اما در حین حرکت تفرقه افتاد، و لشگر دو دسته شد و عده ای که جدای از پیامبر حرکت کردند، تعدادشان از لشگر اصلی پیامبر بیشتر بود. انسان نمی داند که چگونه بر این امر تأسف بخورد!

جالب اینست که اینان به حساب دین خدا آمده اند و می خواهند به جنگ بروند، آنوقت حساب پیامبر خدا را از این مسئله جدا کرده اند، و می گویند چون خداوند گفته می آییم اما با تو نمی آئیم، خودمان جداگانه می آئیم. این مظلومیت رهبر جامعه است، که تعداد کناره گرفته از پیامبر بیشتر است از یاران حقیقی. این جامعه ای است که پیامبر در آن حاکم است اما دین به معنای کاملش در آن حاکم نیست.

مثال های بسیاری از خون دل خوردن های پیامبر در تاریخ هست. پیامبر وقتی به عنوان رهبر جامعه ی دینی و اسلامی وقتی می خواهد بحث ولایت و جانشینی بعد از خود را به مردم بگوید جرأت نمی کند! پیامبر هدفش هدایت است و می بیند که با گفتن این مطلب مردم از دین منحرف می شوند. لذا نمی تواند در یک مراسم حج که تعداد بسیاری جمع هستند، به طور علنی این موضوع را مطرح کند، تا جائی که خداوند به ایشان می فرماید که این مسئله را حل می کنم و نمی گذارم که مشکلی پیش بیاید. و بعد از آن ایشان موضوع ولایت را مطرح می کند.

یا در آن شب لیله الخمیس که پیامبر قلم و کاغذ خواست تا چیزی بنویسد و عمر نگذاشت، بعدها خود عمر به ابن عباس می گوید که می دانی چرا نگذاشتم در آن شب پیامبر چیزی بنویسد؟ زیرا من می دانستم که او می خواهد جانشینی علی را مکتوب کند. اما من این مسئله را به صلاح اسلام ندانستم و نگذاشتم! این یعنی اینکه پیامبری که خود آورنده و صاحب دین است ـ نعوذ بالله ـ نمی فهمد که چه می کند.  پس این جامعه ی آرمانی نیست. این آن جامعه ای نیست که هدف دین باشد. پس صرف اینکه یک انسان در اعلی درجه ی علم و ایمان عمل و تقوا و عدالت حاکم شود کفایت نمی کند. باید چاشنی مهم تری باشد. نمونه ی دیگر این نقصان، در حکومت امیر المؤمنین(ع) قابل مشاهده است.

باید گفت که مردم تابع دین نیستند، ایشان تابع هواهای خود هستند. مردم تابع آن چیزی هستند که خود می فهمند. حتی اگر تابع دین باشند، آنچه را که از دین می فهمند اجرا می کنند. وچون آنچه را که می فهمند و می خواهند با هواهای نفسانی شان هماهنگ است، لذا دین را هم به سوی هوای خودشان می کشند.
پس می بینیم که این حکومت ها با دین تطابق ندارد، اما وعده ی الهی اینست که دین حاکمیت داشته باشد و نه فقط انسان های سالم. پس برای رسیدن به آن جامعه ی بستر ساز فضائل خوبی ها و نیکی ها حاکمیت و اجرای دین و احکام آن است.

اگر اجرا نشود و دین در رأس امور نباشد، جامعه افراد خود را به فضیلت رهنمون نمی شود. لذا می بینیم که پیامبر اکرم(ص) 23 سال تلاش می کند و صدها هزار نفر ظاهراً دینش را می پذیرند، ده سال حاکمیت داشته است، اما لحظه ای که ایشان دارد از دنیا می رود، تعداد افراد دریابنده ی دین و حقیقت ایمان که معرفت یقینی و حقیقی به دین داشته باشند و در این بستر جامعه ی دینی پرورش یافته اند، به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد. نمی گویم پیامبری شده باشند برای خود؛ خیر؛ می گویم سلمان و یاسر و مقداد و بلال شده باشند!

در دوران حکومت امیرالمومنین هم همینطور است، به گونه ای که با مظلومیت به شهادت می رسند. حضرت امام مجتبی(ع) هم به زحمت به تعداد انگشتان دست یاور حقیقی دارد؛ یعنی کسانی که دین را شناخته باشند. وقتی سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید امام صادق(ع) فرمود بعد از شهادت جدم حسین(ع) همه ی مردم مرتد شدند و کسانی که بر معرفت و دین حقیقی ماندند از 3 یا 4 نفر تجاوز نکردند؛ یعنی تعداد بسیار اندکی. این نشان می دهد که دین در هیچ یک از این مراحل حاکمیت نداشته است، در حالی که جامعه ای که خداوند و انبیاء می خواهند جامعه ای است که دین در آن ها حاکمیت داشته باشد.

من یک روایت از امیر المؤمنین بگویم. حضرت در یکی از خطبه هایشان می فرمایند که یکی از دلایلی که دین حاکمیت پیدا نمی کند آمیخته شدن حق و باطل است. «إنَّما بَدءُ وُقُوعِ الفِتَنِ أهوَاءٌ تُتَّبَع» آغاز واقع شدن فتتنه ها هوا هایی است که تبعیت می شود؛ یعنی یک عده ای هوای نفسشان را مطرح می کنند و دیگران به دنبال این هوای نفسِ آن ها حرکت می کنند. یک عده مثل معاویه هوای نفسشان این است که حکومت پیدا کنند و اشرافی زندگی کنند، دیگران همه خدم او باشند، با دین مبارزه کند و به خاطر حسادت هایی که با خاندان بنی هاشم دارد این خاندان را ذلیل کند، و چون قدرت پیدا می کند عده ای را هم به دنبال خود می کشاند. و این جامعه ای است که به کمال نمی رسد. به جای اینکه دین و عدالت محور باشد هواهای نفسانی عده ای مورد تبعیت است.

دوم، احکامی که خارج از دین بوجود می آید و بدعت گذاشته می شود. بدعت یعنی قانونی که به اسم دین ایجاد می شود اما برای دین نیست. ما بیشتر بدعت را در عبادات مطرح می کنیم و در اذکار و زیارات و... که از روی دلخواه خود ایجادشان می کنیم. اما بدعت های مهم تر در حوزه ی اجتماعی و سیاسی است که افراد قانون هایی از خود ایجاد می کنند و به نام دین آن را تمام می کنند. حضرت می فرماید که آغاز وقوع فتنه ها دو چیز است: یکی پیروی از هوای نفس که منبع تصمیم گیری می شود و دوم احکامی که به صورت بدعت به وجود می آید.

«یخالَفُ فیها کتابُ الله وَ یتَوَلّی عَلیها رِجالٌ عَلَی غَیرِ دینِ الله»؛ مخالفت با کتاب خدا می شود و مردانی حاکمیت می یابند بر اساس دین غیر خدا. پس می بینیم که حضرت می فرماید حتی حاکم هم باید بر اساس قانونِ دین بر مسند حکومت بنشیند.

جامعه ی آرمانی جامعه ی حکومت دین است. دین بهانه ی افرادی که می خواهند بر اساس آن بر گرده ی افراد بنشینند نیست. مردم را فریب دادن کار دین نیست. دین برای تزئین جامعه نیست.

وقتی دین بخواهد در رأس قرار بگیرد چند شرط لازم است. یکی اینکه آن دینی که خداوند می خواهد و خداوند فرستاده همان دین به مردم معرفی شود. لذا در آیه ی 55  سوره ی نور هم می فرماید که «وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ» آن دینی که برایشان پسندیده است. و لازمه اش اینست که عده ای باشند تا این دین را که خداوند فرستاده است در جامعه حاکم کنند و به مردم معرفی کنند. و آن معرفی کنندگان دین باید کسانی باشند که کارت شناسایی داشته باشند و معلوم باشند و هر کسی بر این مسند ننشیند، تا اینکه تحریف در دین انجام نگیرد؛ زیرا تحریف در دین  بسیار آسان اتفاق می افتد.

اصلاً مسائل اجتماعی و سیاسی به گونه ای هستند که هر کسی که زبانش چرب تر باشد و بهتر بتواند حرف بزند و مثال های خوبی بزند و ... می تواند حرفش را بر کرسی بنشاند. قدرت بیان قدرت کمی نیست.

در یونان باستان یکی از اتفاقات رخ داده این بود که در دادگاه های آن ها قاضی بیکار است و تنها جلسه را اداره می کند و هیئت منصفه است که تصمیم گیری می کند. از شرایط هیئت منصفه هم اینست که نباید تحصیلات حقوقی داشته باشند و از افراد عادی جامعه باشند. لذا قاضی هر چند بر اساس موازین حقوقی و... می فهمد که شخص گنهکار است اما هیئت منصفه بگویند که گناهی ندارد آن شخص تبرئه می شود. در چنین جایی وکیل مهم ترین نقش را دارد و هر وکیلی که چرب زبان تر باشد و بهتر بتواند حرف بزند رأی دادگاه را به نفع خود می کند و هیئت منصفه را با خود همراه می کند. لذا در یونان باستان در برهه ای از زمان  وکلا چنان قدرتی پیدا کردند که هر کسی پایش به دادگاه کشیده می شد بهترین وکیل ها را می گرفت تا رأی را به نفع خود تمام کند. تا جائی که وکلا به جایی رسیدند که گفتند اصلاً حق و باطلی در جهان وجود ندارد. من هرچه را که می گوئید باطل است آنقدر برایش استدلال و شواهد و مدارک می آورم که حق را بنماید. و شک گرایان ابتدایی در یونان باستان همین وکلا بودند که از کارهای خود بدینجا رسیدند.

می گویند احمقی بوده در عرب که کودکان بسیار اذیتش می کردند. او هم برای راحت شدن از شر این کودکان به دروغ می گفته که فلان جا آش می دهند. تا بچه ها می شنیدند که آشی هست، همه می دویدند به آن سمت. این احمق هم که می دیده بچه ها با این شور و هیجان می دوند خودش هم باورش می شده که آش می دهند و می دویده که جا نماند. این وکلا هم چنان زبان چرب و نرمی داشتند و طوری حق را باطل می کردند و بالعکس، خودشان هم به شک افتادند که نکند اصلاً حقی وجود ندارد!

این حرف یعنی چه؟ یعنی اینکه می خواهم بگویم که واقعاً اگر خداوند خودش کسانی را برای معرفی دین نفرستد آنقدر شیادان و افراد بد ذات هستند که دین را واژگونه نمایان کنند. همان طور که در دنیای اسلام امروز می کنند. همه می دانند که قرآن را پیامبر آورده است و مبین آن خود پیامبر است و کسی است که از روی هواهای نفسانی سخن نمی گوید، اما امروز جهان اسلام دینش را از خلفای سه گانه ی پس از پیامبر می گیرد و تمام بیانات رسول را کنار گذاشتند و منع کتابت حدیث را اجرا کردند. مدت های مدیدی پس از پیامبر اکرم(ص) کار به این شکل بود تا جایی که ابو حنیفه معتقد است که روایات معتبر از رسول اکرم(ص) به بیست حدیث هم نمی رسد. پس این همه کتب حدیثی قطور با روایات متعدد از کجا آمده است؟ این ها همه نقل قول صحابه است. اهل سنت دین را از صحابه گرفته اند و خب این وضعیت جامعه است که می بینید.

 لذا اگر خداوند رسولی را نفرستد ما از فهم دین عاجز خواهیم بود. پس اولین مقدمه ی این که دین حاکم شود اینست که دین واقعی به مردم معرفی شود، آن هم توسط افراد مورد وثوق خداوند و فرستاده و تعیین شده ی خداوند.

*قرآن پ‍ژوه و مدیر گروه معارف شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی

باید گفت که مردم تابع دین نیستند، ایشان تابع هواهای خود هستند. مردم تابع آن چیزی هستند که خود می فهمند. حتی اگر تابع دین باشند، آنچه را که از دین می فهمند اجرا می کنند و چون آنچه را که می فهمند و می خواهند با هواهای نفسانی شان هماهنگ است، لذا دین را هم به سوی هوای خودشان می کشند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد