ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

مهدویت و فرقه‏هاى انحرافى

  مهدویت و فرقه‏هاى انحرافى  

نویسنده: احمد عابدی

تحلیل این بدن هورقلیایى و اعتقاد به حیات امام زمان علیه السلام با بدن هورقلیایى، در واقع به معناى انکار حیات مادى امام زمان علیه السلام روى این زمین است; زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدى علیه السلام در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگى مىکند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا مىدانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصرى ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثى که مىگویند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و یا حدیث «لو لم یبق من عمر الدنیا...» ، هیچ سازگارى ندارد. و بلکه دلیل عقلى مىگوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینى همیشه روى زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات براى امام زمان علیه السلام، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفى حیات مادى هیچ منافاتى ندارد.



مقدمه

مکتب شیخیه (کشفیه - پایین سرى) در اوایل قرن 13 ه .ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به «شیخ احمد احسایى» (1166- 1241 ق) پدید آمد. مکتبى که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید; بلکه باعثبه وجود آمدن تحولات بسیار دینى و اجتماعى و حتى نظامى در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.

شیخ احمد احسایى، گرچه در حوزههاى علوم دینى حضور داشت; اما کمتر به درس اساتید حاضر مىشد و مدعى بود که در فراگیرى علوم، شاگرد کسى نبوده و تنها آنچه را مىداند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نیز این ادعا را درباره استاد خود تصدیق مىکردند. (1)

این نکته به رغم آن که حکایت از نوعى بلوغ و رشد فکرى دارد، مىتواند نشانگر نقطه ضعفى نیز باشد; زیرا برخى از علوم و معارف، چیزى نیستند که در قالب الفاظ و مفاهیم قرار گرفته و هر کسى بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان همیشه تذکر دادهاند که خواندن این درسها، بدون استاد موجب زحمتبراى خود و دیگران مىگردد. پیروان شیخیه، چنان در حق شیخ احمد مبالغه کرده که ادعا نمودهاند: «شیخ خدمتحضرت حجت (عج) رسیده است. (2)

این در حالى است که حتى برخى از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفیر شیخ احمد، حکم دادهاند.

بدن هور قلیایى

یکى از مهمترین اندیشههاى شیخ احمد احسایى «بدن هور قلیایى» است که این بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مساله مهم دینى و عمیق فلسفى را تحلیل نموده است; یعنى، معراج جسمانى رسول خدا صلى الله علیه و آله، حیات امام زمان علیه السلام در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانى را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب مىداند. او نه تنها زمین محشر را «هور قلیایى» مىداند; (3) بلکه معتقد است که امام زمان علیه السلام نیز با بدنى غیر عنصرى و تنها هور قلیایى و در شهر «جابلقا و جابرسا» زندگى مىکند. براى روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامانوس و ماخذ آنها را توضیح دهیم; سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسى آن بپردازیم.

واژهشناسى

عبدالکریم صفى پور مىگوید: «جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهرى استبه مغرب و لیس و راءه انسی، و جابلق شهرى استبه مشرق برادر جابلص» . (4)

اما وى اشارهاى به هورقلیا ننموده است. در پاورقى برهان قاطع آمده است: «هورقلیا ظاهرا از کلمه عبرى «هبل» به معناى هواى گرم، تنفس و بخار و «قرنئیم» به معناى درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معناى تشعشع بخار است» . (5)

خلف تبریزى گوید: «جابلسا (بضم باى ابجد و سکون لام و سین بى نقطه بالف کشیده) نام شهرى است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخى به جاى «لام» ، راى قرشت آورده گویند شهرى استبه طرف مغرب; لیکن در عالم مثال، چنان که گفتهاند: «جابلقا و جابرسا و همامدینتان فى عالم المثل» و به اعتقاد محققان «منزل آخر سالک است در سعى وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط» . (6)

و سپس گوید «جابلقا» منزل اول سالک باشد.

شیخ احمد احسایى معتقد است که «هورقلیایى» ، لغتى سریانى و از زبان صابئین گرفته شده است. (7)

به احتمال قوى، شیخ احمد سه واژه «هورقلیایى» ، «جابلقا» و «جابرسا» را از شیخ اشراق گرفته باشد (8) البته این کلمات در بعضى از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد - که گرایش اخبارى گرى داشته و برخى از اصطلاحات فلسفى را مطالعه کرده بود - به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشههاى باطنى مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب «کشفیه» را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتى اندیشههاى مسیح نیز نوعى گرایش به «جسم لطیف» یا «جسم پاک» و... وجود دارد; مثلا «هانرى کربن» معتقد است: «ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانى آیین مانوى در عالم ملموس اما وراى حس است و با عضوى که خاص چنین ادراکى باشد، شناخته مىشود. و به نوعى از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسى متاثر است» . (9)

ظاهرا اولین کسى که اصطلاح «عالم هورقلیایى» را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردى است.

وى در فلسفه اشراق (در بحث از «احوال سالکین») پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلقه، مىگوید: «آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیاى شگفت در آن قرار دارد» . (10)

در «مطارحات» آمده است: «جمیع سالکان از امم انبیاى سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفتهاند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست; بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالى است» . (11)

در این عبارت بین دو شهر «جابلقا و جابرصا» ، با عالم «هورقلیا» تفاوت گذاشته شده و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. «شهر زورى» نیز همین گونه ادعا کرده است. (12)

مقصود از آن که «هورقلیا» را اقلیم هشتم شمردهاند، این است که تمام عالم جسمانى، به هفت اقلیم تقسیم مىشود و عالمى که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است; اما چون آگاهى و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار دادهاند. (13)

قطب الدین شیرازى، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان مىکند: «جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهاى عالم «عناصر مثل» است و هورقلیا از جنس «افلاک مثل» است. پس هورقلیا بالاتر است» . پس از آن مىگوید: «این نامها را رسول خدا صلى الله علیه و آله بیان کرده است و هیچ کس حتى انبیا و اولیا علیهم السلام با بدن عنصرى، نمىتوانند وارد این عالم شوند» . (14)

عارف بزرگ محمد لاهیجى در شرح این بیتشبسترى که:

بیا بنما که جابلقا کدام است جهان شهر جابلسا کدام است

گفته است: «در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهرى است در غایتبزرگى در مشرق، و جابلسا نیز شهرى استبه غایتبزرگ و عظیم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفتهاند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بى تقلید غیرى به طریق اشاره دو چیز است: یکى آن که جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل استبر صور عالم. پس هر آینه شهرى باشد در غایتبزرگى، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت «نشاه دنیویه» در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشاه دنیا کسب کردهاند - چنانچه در احادیث و آیات وارد است - در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهرى است در غایتبزرگى و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند; زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیه - که در نشاه دنیویه کسب کردهاند - بیشتر آن است که مصور به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکى است. فاما باید دانست که برزخى که بعد از مفارقت نشاه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخى است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است; زیرا که مراتب تنزلات وجود و معارج او «دورى» است; چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دورى متصور نیست.

و آن برزخى که قبل از نشاه دنیوى است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبتبا نشاه دنیا اولیت است و آن برزخى که بعد از نشاه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبتبا نشاه دنیوى آخریت است... و معناى دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه - که مجمع البحرین وجوب و امکان است - باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است «بما کان و ما یکون» ، و در مشرق است; زیرا که در یلى مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشاه انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماى الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است. (15)

با توجه به آنچه گذشت، روشن مىشود که مراد از عالم «هورقلیایى» ، همان عالم مثال است و چون «عالم مثال» بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند: این عالم داراى دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزى است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشاء آن را نپذیرفتهاند.

اشراقیان، عالم عقول مجرده را «انوار قاهره» گویند، و عالم مثال را «انوار مدبره» مىنامند، و عالم اجسام و مادیات را «برزخ» ، «ظلمت» یا «میت» مىنامند.

عالم مثال داراى دو مرحله است:

اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا مىنامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات مىگردد. این مثال را «جابلقا» گویند.

دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و «کما بداکم تعودون» و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانى، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبرى مىرود. این مثال را «جابرسا» گویند. (16)

در برزخ اول، صورتهایى که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق «السعید سعید فى بطن امه» مىباشند. این صور تقدیرات و مقدراتى است که «قلم این جا برسید سر بشکست» . و در برزخ دوم صورتهایى که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانى است.

صورتهایى که در برزخ اول وجود دارند، از غیب به شهادت مىرسند و صورتهایى که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غیب و از دنیا به آخرت رفته و تنها در قیامت کبرى ظهور و بروز مىیابند.

مکاشفات عارفان نیز به برزخ اول تعلق مىگیرد; نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله مىگوید: «مردم از روز آخر مىترسند و من از روز اول» .

اما احتمال آن که مراد از «جابلقا» عالم اعیان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرین وجوب و امکان باشد و جابلسا به معناى حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسیار بعید است و با احکامى که درباره این دو شهر گفته شده، سازگارى ندارد.

دیدگاه شیخیه درباره حیات حضرت مهدى (عج)

اکنون که مراد و مقصود از «عالم هورقلیا» روشن گردید، به نقل و بررسى دیدگاه شیخیه در مورد کیفیتحیات و بقاى حضرت مهدى علیه السلام مىپردازیم:

شیخ احمد احسایى، امام زمان علیه السلام را زنده و در عالم هورقلیا مىداند. وى مىگوید: «هورقلیا ملک آخر است که داراى دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - مىباشد. پس حضرت قائم علیه السلام در دنیا در عالم مثال نیست; اما تصرفش به گونهاى است که به صورت هیکل عنصرى مىباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است» . (17)

امام زمان علیه السلام، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به «اقالیم سبعه» تشریف بیاورد، صورتى از صورتهاى اهل این اقالیم را مىپوشد و کسى او را نمىشناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است. (18)

او در جواب ملا محمد حسین انارى - که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود - گفت: «هورقلیا به معناى ملک دیگر است که حد وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد. و داراى افلاک و کواکبى مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا مىگویند» . (19)

سید کاظم رشتى، مهمترین شاگرد شیخ احمد نیز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. این سفر (بلکه این شهر)، داراى محلههاى متعددى است که محله نوزدهم آن «حظیرة القدس» و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است. جابلقا و جابرسا دو محله از این شهر مىباشند که هر کدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است و در کنار هر درى هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت مىکنند و هر زبانى با زبان دیگر هیچ مشابهتى ندارد» . (20)

شیخیه معتقدند ما باید بین جسم و جسد فرق بگذاریم; اما جسم بر چهار قسم است:

1. جسم عنصرى معروف;

2. جسم فلکى افلاک;

3. جسم برزخى که ماده ندارد; اما طول و عرض و عمق دارد. این جسم، جسم مثالى و هورقلیایى است که حضرت مهدى علیه السلام به نظر آنان با این جسم زندگى مىکند;

4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشکال واضحى وجود دارد و آن این که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بین «جسم مجرد مفارق» اجتماع نقیضین است، و این همان اندیشه نادرستى است که برخى از اخباریان و محدثان شیعه نیز تمام ماسوى الله را مادى مىدانند. براى رهایى از این اشکال، «حاج محمد کریم خان کرمانى» ، به اصلاح عقیده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است;

«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

1. جسد اول که جسد دنیایى است و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است;

2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقلیایى است و در اقلیم هشتم قرار دارد و به صورت مستدیر در قبر باقى مىماند;

3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروى است و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است;

4. جسم اول که روح بخارى است و مثل افلاک لطیف است;

5. جسم دوم که روح حیوانى است و از عالم افلاک و هورقلیایى است;

6. جسم سوم که روح حیوانى فلکى اخروى است» . (21)

و در جاى دیگر گفته است:

«هرانسانى داراى دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکیل شده و سایر موجودات مادى نیز آن را دارند. این عناصر مادى، مانند لباس براى انسان است که مىتوان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشى شده و در قبر باقى مىماند.

جسد دوم در غیب اول و از عالم هورقلیایى است که به صورت «طینت مستدیره» در قبر باقى مىماند که جسد دوم است و از اعراض پاک مىگردد و در قیامت روح به این جسد برمىگردد; نه به جسد اول. جسد اخروى فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوى. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.

جسم اول صورت برزخى است که بر نمىگردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتى به این دنیا نزول پیدا مىکند، متحد با این بدن مىشود.

جسم دوم یا جسم اصلى حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت مىآید، جسد دوم و جسم دوم است» . (22)

نقد و بررسى

یکم. با توجه به آنچه گذشت، روشن مىشود که شیخ احمد، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پى ببرد، آنها را به عنوان مشخصههاى اصلى آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویى مبتلا شدهاند. این تهافت گویى در کلمات شیخ احمد و رمز و تاویل و باطن گرایى در آنان، باعثشد که فرزندان او به نامهاى محمد و على - که از عالمان و فرهیختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهى استغفار بر او و گاهى به تکفیر او مشغول شوند. (23)

دوم. تحلیل این بدن هورقلیایى و اعتقاد به حیات امام زمان علیه السلام با بدن هورقلیایى، در واقع به معناى انکار حیات مادى امام زمان علیه السلام روى این زمین است; زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدى علیه السلام در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگى مىکند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا مىدانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصرى ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثى که مىگویند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و یا حدیث «لو لم یبق من عمر الدنیا...» ، هیچ سازگارى ندارد. و بلکه دلیل عقلى مىگوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینى همیشه روى زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات براى امام زمان علیه السلام، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفى حیات مادى هیچ منافاتى ندارد.

سوم. وقتى شیخ احمد، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفى مىکند، معلوم مىشود که هنوز ایشان معناى عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است. و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادى و عالم مثال نیز برزخى وجود دارد؟ !

چهارم. این سخن که حضرت مهدى علیه السلام با بدن هورقلیایى زندگى مىکند، صرفا یک ادعاى بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلى یا نقلى بر آن اقامه نشده است.

پنجم. شیخ احمد وقتى به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله «ارواحکم فى الارواح و اجسادکم فى الاجساد و...» را به درستى تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.

ششم. شیخ احمد احسایى، چون به معناى لذت و الم - که هر دو نوعى از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادى پنداشته، خواسته استبراى آخرت نیز عذاب و نعمت مادى فرض کند; از این رو گرفتار بدن هورقلیایى شده تا بتواند مشکل آخرت را حل کند. در حالى که اولا لذت و الم عقلانى، فوق حسى است و ثانیا لذت و الم عقلانى اخروى را باید با دلیل عقلى و لذت، و الم حسى را با دلیل نقلى اثبات نمود; نه با این ادعاهاى واهى و بى دلیل.

هفتم. شیخ احمد، بر اساس یک اصول نادرستى که در فلسفه پى ریزى کرد (مثل اصالت وجود و ماهیت)، و نفهمیدن برخى دیگر از اصول (مثل معناى تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کیفیت تکامل برزخى) یک بنیان فکرى را پى ریزى کرده است و چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، و مىخواهند خود را رهایى بخشند.

هشتم. در قرن سیزدهم، گزاف گویى و به کار بردن واژههاى نامانوس و الفاظ مهمل، بسیار رایجبوده و حتى عوام مردم اینها را نشانه علم و دانش مىپنداشتند و بعید نیستشیخ احمد و نیز سید کاظم رشتى، به جهتخوشایند جاهلان و عوام، به این واژهها و کلمات روى آورده باشند.

نهم. نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضاله بابیت و بهائیت و سرانجام بىدینى به اسم آیین پاک به وسیله کسروى بود و این میدان عمل و نتایج اسفبار سخنان شیخیه، خود محک و ملاک خوبى بر ضعف و سستى این سخنان است.

پىنوشتها:

1) دلیل المتحیرین، ص 22; فهرست، ج 1، ص 141; اعیان الشیعه، ج 2، ص 590.

2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

3) ارشاد العوام» ج 2، ص 151.

4) منتهى الارب» ج 1، ص 156.

5) برهان قاطع» ج 4، ص 2391.

6) برهان قاطع» ج 2، ص 551.

7) جوامع الکلم قسمتسیم، رساله 9، ص 1.

8) فرهنگ فرق اسلامى، ص 266.

9) تاریخ فلسفه اسلامى، ص 105.

10) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 254; ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادى، ص 383.

11) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 494; انواریه، ص 222.

12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.

13) انواریه، ص 244.

14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517; شبیه این کلام در «انواریه» ص 194 آمده است.

15) مفاتیح الاعجاز، ص 134.

16) برخى از شیخیه نیز گفتهاند: زمین محشر زمین هورقلیایى است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

17) جوامع الکلم» رساله دمشقیه، قسمت 2، ص 103.

18) جوامعالکلم» رساله رشتیه، قسمت 3، ص100.

19) جوامع الکلم» رساله به ملا محمد حسین، رساله 9، ص 1; «شرحعرشیه» ، ج2، ص62.

20) شرح قصیده» ص 5.

21) مجموعة الرسائل» ج 6، ص 213.

22) مجمع الرسائل فارسى، ج 2، ص 189.

23) روضات الجنات، ج 1، ص 92; دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 502.

منبع: خبرگزاری ابنا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد