بستر پیدایش بابیّت و بهائیّت
مرورى بر گذشتهدر قسمت پیشین، از شیخ احمد احسایى به عنوان پایه گذار مکتبى فکرى کفرآمیز و صاحب اندیشهاى پر هیاهو در قرن سیزدهم هجرى، سخن رفت که مبدأ پیدایش فرقهاى نامیمون به نام «شیخیّه» شده است.
نگارنده، مدّعى است که اندیشه و قرائتهاى غیر مقبول «شیخیّه» از بعضى از تعالیم دینى، انحرافات گوناگونى در جامعهى تشیّع پدید آورد که از مهمترین آنها، بستر سازى پیدایش فرقهى «بابیّت» است.
براى ارایهى کژ اندیشىهاى شیخیّه از دوران کودکى و ایّام تحصیل و رؤیاهاى احسایى و سفرهاى گوناگون و پى در پى او، و مقام علمى و تربیّت شاگردان و دریافت کنندگان اجازهى نقل روایت از او، سخن گفتیم. از سوى دیگر، انحرافات عقیدتى شیخیّه، از جمله دیدگاه آنان در باب «جایگاه امام در آفرینش»، و نیز نقد و بررسى «تفویض» و «مفوّضه» از دیدگاه پیشوایان معصوم علیهمالسلام مطرح گردیده است.
دراین بخش از مقاله، سایر افکار نقدپذیر احسایى و نقش سیّد کاظم رشتى در ایجاد افکار انحرافى میان این فرقه و بستر سازى فکر «بابیّت» را ملاحظه خواهیم کرد.
عقاید و آراى احسایىنشر عقاید احسایى، با اعتراض و انتقاد جدّى و پیگیر عالمان بزرگ قرن سیزدهم هجرى رو به رو شد. چون ذکر همهى آراى وى در این سلسله نوشتار، میسور نیست، به ناچار، به اهمّ آنها اشاره خواهیم کرد. پیش از آن، وصف کلّى اندیشهى احسایى را یادآور مىشویم. نوشتهاند:
شیخ احمد احسایى، علوم و حقایق را، به تمامى، نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام مىداند و از دیدگاه او، حکمت ـ که علم به حقایق اشیاء است ـ با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت سازگارى دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه مىتواند به ادراک امور نایل شود که از نور اهل بیت علیهمالسلام روشنى گیرد و این شرط، در شناختهاى نظرى و عملى، یک سان وجود دارد. درست است که تعقّل در اصول و معارف دین، واجب است، امّا از آن جا که حقیقت با اهل بیت علیهمالسلام همراهى دارد، صدق احکام عقل در گرو نورى است که از ایشان مىگیرد.(1)
شیخ احمد احسایى، در بسیارى از موارد، در تألیفات خود، مخصوصا شرح زیارت جامعهى کبیره مىگوید: «از امام صادق علیهالسلام شنیدم» و در برخى از موارد مىگوید: «شفاها از او شنیدم». مراد او، از این عبارات، این نیست که در عالم بیدارى از ائمّه شنیده است، بلکه مرادش، چیزى است که در رسالهى جداگانهاى نوشته است.
او مىگوید، در آغاز کار، به ریاضت مشغول بودم.
شبى، در عالم خواب دیدم که دوازده امام، در یک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبى علیهالسلام متوسّل شدم و عرض کردم: «مرا چیزى تعلیم کنید تا هر وقت که مشکلى روى داد، و خواستم یکى از شما را در خواب ببینم، تا آن مشکل را پرسش کنیم، بتوانم.». آن جناب، اشعارى فرمود که بخوان. بیدار شدم. بعضى از اشعار را فراموش کردم. بار دیگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب دیدم و آن ابیات را مداومت و مواظبت کردم تا این که از تأییدات ایزدى و الهام ربّانى دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نیست، بلکه باید به مضمون آن متّصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معانى آن متخلّق و معتقد ساختم. هر زمانى که یکى از امامان را قصد مىکردم، در عالم رؤیا، به دیدار او مشرّف مىگشتم و حلّ مشکلات مسایل از ایشان مىکردم. تا آن که مرا به دیار ایران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آمیزش شد. اعتبارى یافتم. خوراک ایشان را خوردم پس از آن، حالت نخستین از من رفت. اکنون، کمتر، ائمّه علیهمالسلام را در خواب مىبینم.(2)
به راستى آیا با این ادّعا، مىتوان سخن از عقاید گوناگون به میان آورد و جعل اصطلاح کرد!
احسایى، بر آن است که تمسُّکاش به اهل بیت علیهمالسلام در دریافت حقایق، سبب شده است که در برخى مسایل، با بسیارى از حکما و متکلّمان، مخالفت کند. وى، در عین احاطه بر آراى حکما، مبانى فلسفى را تا آن جا پذیرفته است که از دید او با باطن تعالیم شریعت، در تعارض نباشد. در نتیجه، اصطلاحاتى هم که به کار برده است، در مواردى، با آن چه از این اصطلاحات در حکمت رایج فهمیده مىشود، تفاوت دارد.
شاید از همین رو باشد که برخى گمان کردهاند، آن چه در نظر عدّهاى، احسایى را بنیانگذار مکتبى بیرون از جریان مقبول امامیّه نمایانده است، مىتواند ناشى از دو عامل باشد: یکى، آسان فهم نبودن پارهاى از آراء، و دیگر، تندروىهایى از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نیز همراه نبوده است.(3)
این تعلیل، سبب نمىشود که هر عقیدهى خلاف واقع و ناموزون وى، مورد اعتراض قرار نگیرد و احیانا، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسى افکار وى پرداختهاند، به تند روى یا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوى احسایى، متّهم گردند. همان طور که پیش از این یادآور شدیم، نظریّهى «تفویض» و طرح «جایگاه امام در آفرینش» نکتهاى نیست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعى است که پیش از وى، رواج داشت و از سوى پیشوایان معصوم علیهمالسلام مورد مذمّت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخى از مدافعان احسایى، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسایى، و توصیه به دیگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وى، اظهار داشته است:
ما نمىگوییم حتما کلام متشابه شیخ احسایى و یا دیگران را تأویل صحیح کنند. اگر چه وظیفهى هر مسلمان، این است که گفتهى متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که مىتواند، توجیه کند و به محملهاى صحیح حمل کند، ولى لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند.(4)
راستى، اگر سخنان هر نویسندهاى، تا هفتاد مرتبه توجیه گردد، هیچ مخالف و معاندى تمییز داده خواهد شد؟!
با تذکارى که گذشت، به پارهاى دیگر از آراى احسایى اشاره مىشود:
الف) معاد جسمانىمعروفترین رأى احسایى، دربارهى کیفیّت معاد جسمانى است. همین نظریّه، دلیل اصلى تکفیر او از سوى برخى علما، از جمله ملا محمّد تقى برغانى بود که گزارش آن را تنکابنى(5) و دیگران آوردهاند.
احسایى، اصل «معاد جسمانى» را که در آیات قرآنى و احادیث مستفیض، بر آن تأکید شده، مىپذیرد، امّا تفسیر ویژهاى از جسم ارایه مىدهد که مقبول دانشمندان مسلمان نیست. معناى متداول و عرفى معاد جسمانى، این است که آدمى، در حیات اخروى، مانند حیات دنیوى، داراى کالبد ظاهرى مرکّب از عناصر طبیعى است. بدن، در سراى آخرت، محشور گردیده و نَفس، بار دیگر، به آن تعلّق مىپذیرد، و پاداشها و کیفرها و لذّات و آلامى که جنبهى جزئى و حسّى دارند و تحقّق آنها بدون بدن و قواى حسّى امکانپذیر نیستند، محقّق مىیابد.(6)
احسایى، معاد جسمانى را به این معنا، نمىپذیرد و بر آن است که این نحوهى فهم با آن چه از تغیّر و تباهى در کالبد ظاهرى مىشناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقتِ جسم انسانى جست و جو کرد. وى، بحثى لغوى و حدیثى دربارهى «جسم» و «جسد» مىآورد و توجّه مىدهد که معانى این هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر مىشود، گستردهتر است.(7)
بر این اساس مىگوید، آدمى، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهرى ما است که از عناصر زمانى تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوى است، پیدا است که این جسد، در بردارندهى حقیقت انسانى نیست؛ زیرا، در عین کاهش و افزایشى که در آن روى مىدهد، حقیقت فرد و صحیفهى اعمال او کاهش و افزایش نمىیابد. جسد اوّل، در واقع، به منزلهى جامهاى است که بر تن داریم. این جسد، در قبر، تجزیه و زوال مىپذیرد و سرانجام، به عناصر تشکیل دهندهى خود در طبیعت باز مىگردد.(8)
آدمى را جسد دومى نیز هست به نام جسد هور قلیایى(9) که ویژگىهاى فناپذیر جسد اوّل را ندارد و در قیامت برانگیخته مىشود. در حدیث آمده است که «طینت» آدمى، در قبر، به صورت «مستدیر» باقى مىماند. این طینت، همان جسد دوم است. معناى مستدیر ماندن آن، این است که هیئت پیکرى و ترتیب اندامها را در دل خاک از دست نمىدهد. این جسد، مرکب از عناصر مثالى و لطیف زمین هورقلیا است که عناصرى برتر از عناصر دنیا هستند.(10)
جسد دوم، پیش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص یافته، در قبر بر جا مىماند، امّا به سبب لطافتاش، قابل رؤیت نیست.(11)
مرگ آدمى، مفارقت روح از این دو جسد است و این مفارقت، با جسم اوّل صورت مىگیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمى است لطیف و اثیرى که صورت دهندهى آثار و قواى روح در حیات برزخى انسان است، همچنان که جسد مادّى، صورت دهندهى آثار حیات دنیوى او است.(12) آن چه در همهى این نشئات، هویّت شخص را ثابت مىدارد، جسم اصلى و حقیقى او است (جسم دوم) که جز در فاصلهى دو نفخهى صور، از روح جدا نیست.(13) با دمیدن نفخهى نخست (نفخهى صعق) جسم اوّل، از روح جدا مىگردد و از میان مىرود و آن چه پس از نفخهى دوم (نفخهى بعث) حشر مىیابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)
احسایى، تأکید مىکند که بدن اخروى انسان ـ که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است ـ همان بدن دنیوى انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوى، کثیف و متراکم است، امّا بدن اخروى، از تصفیههاى متعدّد عبور کرده و لطیف و خالص شده است.
وى، از همین جا نتیجه مىگیرد که به معاد جسمانى معتقد است.
ب) کالبد پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام در قبربر اساس مبنایى که احسایى دربارهى جسم و جسد، اختیار کرد، مىگوید، حکم تباهى کالبد در قبر، دربارهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام نیز صادق است، امّا این کالبد، از جسم اصلى ایشان که در غایت لطافت است، جدا است و امرى است عارضى که دیدار و استفادهى خلق را از ایشان امکانپذیر ساخته است. زمانى که خداوند در ابقاى صورت ملموس آنان، مصلحتى ببیند، قالب خاکى با مرگ تجزیه مىشود و از میان مىرود. پس اگر در احادیث از بقاى اجساد امامان علیهمالسلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدى است بدون صورت عنصرى، یعنى همان جسد هور قلیایى که این جسد تنها براى امامان دیگر قابل مشاهده است.(15)
ج) معراج پیامبر صلىاللهعلیهوآله همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقلیایى در تفکّر احسایى، تبیین کنندهى معاد جسمانى به شمار رفت و بر همین اساس، در نظام اعتقادى شیخیّه، مبناى تبیین مسئلهى معراج پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز قرار گرفته است. احسایى، معتقد بود که معراج جسمانى، طبق برداشت از ظاهر آیات و روایات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التیام است و خرق و التیام نیز محال است. در نتیجه، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در هر فلکى، جسمى متناسب با آن را داشتند.(16)
البته، شاید سخن شیخ احمد احسایى در شرح جمله «مستجیر بکم» از زیارت جامعه، دلالت بر تجدید نظر و برگشت وى از نظریّه سابق در باب معراج جسمانى پیامبر صلىاللهعلیهوآله باشد، چنان که آورده است:
... ولهذا صعد النبیّ صلىاللهعلیهوآله لیلة المعراج بجسمه الشریف مع ما فیه من البشریّة الکثیفة و بثیابة التی علیه و لم یمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الأنوار، لقلّة ما فیه من الکثافة. ألاتراه یقف فی الشمس ولایکون له ظلّ مع أنَّ ثیابه علیه کاضمحلالها فی عظیم نوریته و کذالک حکم أهل بیته علیهمالسلام .
در هر حال، این سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومى و عرفى از مسئلهى معراج پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و کیفیّت زندگى ظاهرى آن حضرت است.
د) زندگى و غیبت امام زمان علیهالسلام از دیگر آراى ویژهى احسایى، آن است که وى دربارهى زندگى امام زمان علیهالسلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقلیا، به سر مىبرند و هر گاه بخواهند به اقالیم سبعه تشریف بیاورند، صورتى از صورتهاى اهل این اقلیم را مىپوشند جسم و زمان و مکان ایشان، لطیفتر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ایشان، حقیقت هر چیز را مىبیند و از تخیّلات و تصوّرات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، مىبیند.(17)
علاوه بر آن، یکى از آثار مکتوب شیخ احمد احسایى، رسالهاى است به نام حیاة النفس در باب اصول عقاید که به دست شاگردش، سیّد کاظم رشتى، به زبان فارسى ترجمه شد، در این کتاب، از وجود مبارک امام زمان علیهالسلام و تولّد و نسب او و لزوم شناخت امام علیهالسلام و عقیده به ظهور وى و... همانند آراى علماى معروف شیعه، سخن به میان آمده است، ولى اختلافاتى با اعتقادات شیعه وجود دارد. مثلاً، شیعه مىگوید، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسمانى خود، مرور ایّام مىکند تا روزى که اراده کند و ظاهر شود، امّا شیخىها، با این عقیده مخالف هستند و مىگویند، امام دوازدهم علیهالسلام با قالب روحانى زنده است. آزادى او هم به دست خودش نیست، بلکه مانند سایر بندگان خدا، تقدیر و سرنوشت اش به دست ذات بارى تعالى است.
در تعقیب این نظریه، شیخیّه مىگویند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگرى منتقل مىشود. به این طریق که وقتى قالب جسمانى از بین رفت، روح آن امام، به جاى این که محو شود، مکان دیگرى، یعنى کالبد دیگرى را براى خود انتخاب مىکند و به این طریق زندگىاش را مىگذراند و زنده است.(18)
داورى پایانىبخشى از عقاید قابل تأمّل احسایى، ملاحظه شد و روشن گشت که آنها، بر خلاف عقاید مسلّم شیعه است. در عین حال، عدّهاى بر این عقیدهاند که شیخ، مشکل عقیدتى نداشته است و آن چه را که به او نسبت مىدهند، درست نیست. خوب است داورى پایانى در باب انحراف اعتقادى احسایى را از اسوهى عارفان، آیت حق، سیّد على آقا قاضی (... ـ 1366 ه .ق) ـ استاد علاّمه طباطبایى، که مىگفت، هر چه دارم از سیّد على آقا قاضى دارم ـ بشنویم.
وقتى از وى پرسیدند: «نظر شما دربارهى شیخیّه چیست؟». قاضى فرمود: «آن کتاب شرح زیارت شیخ احمد احسایى را بیاور و نزد من بخوان.».
او، آن کتاب را آورد و خواند. آقاى قاضى فرمود: «این شیخ، مىخواهد در این کتاب، ثابت کند که ذات خدا داراى اسم و رسمى نیست و همهى کارها که ایجاد مىشود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتّحادى میان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراین، شیخ احمد احسایى، ذات خدا را مفهومى پوچ و بى اثر و صرف نظر از اسماء و صفات مىخواند، و این، عین شرک است.».(19)
وجود عقاید فاسد در میان نوشتههاى احسایى، نه تنها از سوى منتقدان مطرح بود، بلکه بعضى از کسانى که از وى اجازهى روایت داشتهاند، بى تمایل به نقد افکار او نبودند (20) به عنوان مثال مىتوان از ملا محمّد على برغانى (1175 ـ 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهید ثالث نام برد. وى پس از تحصیل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روایى و اجتهاد نایل شده بود. او، سرانجام، شیفتهى شیخ احمد احسایى شد و از او اجازهى روایت گرفت. به دلیل گرایش به آراى احسایى، در ماجراى اختلاف پیروان احسایى با متشرّعه و نیز در مجلس مناظرهى شهید ثالث با احسایى، میانجى گرى کرد و از احسایى خواست تا رسالهاى در تعدیل نظریّات خود بنویسد. احسایى، این خواسته را اجابت کرد و رسالهاى مشهور به «توبه نامه» نوشت، ولى این تلاش، ثمرى نداشت.(21)
سید کاظم رشتى جانشین احسایىراهى که شیخ احمد احسایى آن را آغاز کرده بوده از سوى یکى از شاگرداناش تداوم یافت. آوردهاند، شیخ احمد احسایى، از میان شاگردان خود، یک تن را براى جانشینى خویش برگزید و او، سیّد کاظم رشتى بود. شیخ احمد، به سیّد رشتى بسیار احترام مىکرد و تا او در مجلس درس حاضر نمىشد، به درس گفتن شروع نمىکرد.
پس از وفات احسایى، پیروان وى، بى اختلاف کلمه، سیّد رشتى را نایب مناسب وى و پیشواى خویش دانستند. حوزهى درس و ریاست شرعى او، قوّت گرفت و در مقابل فقهاى بزرگ عرب که در کربلا بودند و طریقهى شیخى را پسند نمىکردند، حوزه و مقام خود را نگاهدارى کرد و چون نماز جماعتها در کربلا، بیشتر در حرم امام حسین علیهالسلام و اطراف آن بر پا مىشد، طایفه شیخى که در احترام کردن قبور ائمهى دین، غلوّ داشتند، در بالاى ضریح حسینى، نماز نمىگذاردند و آن مکان را فوق العاده تقدیس مىکردند. مخالفان آنان، از روحانیّان شیعه و پیروان آنان که در بالاى سر ضریح امام حسین علیهالسلام نماز مىخواندند، در مقابل «شیخى»، «بالاسرى» نامیده شدند.
خلاصه، جمعى کثیر از فضلاى شیخى، در حوزهى درس سیّد رشتى، حاضر مىشدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنیده مىشد، روى تعلیمات شیخ احسایى بود، با تحقیقاتى که نایب مناب او از روى بسط اطّلاعات و آشنایى به اصطلاحات اهل فن بر آنها مىافزود.
دورهى ریاست سیّد رشتى، شانزده سال طول کشید. طایفهى شیخى، در همه جا، از روى تعلیمات شیخ احمد و حاج سیّد کاظم، معالم دین خود را به جاى مىآوردند و خود را از دیگر فرقههاى شیعه ممتاز مىدانستند.(22)
سید رشتى، زمانى به جاى استاد نشست که کمتر از سى سال سن داشت. وى، به سبب نطق و قلم و تصنیف و تألیف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گردید. او، در تمام مدّت پیشوایى خود، به ایران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عالیات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثمانى و حجاز، رابطه داشت.(23)
شخصیّت ابهامآمیز سیّد کاظم رشتىبر اساس گزارش مورّخان شیخیّه، اجداد سیّد کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شیوع بیمارى طاعون، مجبور به هجرت شدهاند و شهر رشت (در شمال ایران) را به عنوان وطن خویش برگزیدهاند. سیّد کاظم، در همین شهر به دنیا آمده است. این مطلب را آقاى هانرى کربن هم گزارش کرده است.(24)
برخى دیگر، هویّت خانوادگى او را زیر سؤال برده، وى را به عنوان جاسوس «روس» معرّفى کردهاند. دربارهى او گفتهاند:
وى، به طور مخفیّانه، از طرف قیصر روس، براى ایجاد فتنه در بلاد عثمانیه فرستاده شد. او، اصلاً، مسلمان نبود. اهل قیس، (شهرى در ویلادستوک) بود و بعدا، اسم اش را «کاظم» گذاشت و ادّعا کرد که از اهل رشت است.(25)
گرچه نمىتوان با اسناد قطعى تاریخ، ادّعاى جاسوس بودن و بى هویّتى وى را اثبات کرد، امّا در بى اعتمادى و بدبینى عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقاید انحرافى او، جاى هیچ گونه تردید نیست، علاوه آن که، نشر بسیارى از آراى باطل شیخیّه، بدو منتسب است.(26)
بدعت رکن رابعاز موضوعات جنجال برانگیز در عقاید شیخیّه، اعتقاد به «رکن رابع» است.(27) اکثرا، آن را به سیّد کاظم رشتى نسبت مىدهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در میان شیعیان، شیعهى کاملى وجود دارد که واسطهى فیض میان امام عصر(عج) و مردم است. آنان، اصول دین را چهار تا مىدانند: توحید، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقاید نمىشمارند؛ زیرا، اعتقاد به توحید و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومى ندارد که این دو اصل را در کنار توحید و نبوّت قرار دهیم.
همان گونه که ملاحظه شد، این عقیده، بر خلاف عقاید شیعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دین مىدانند. شیعه، به خاطر برداشتهاى ناصواب عدّهاى از متکلمان، به عدل الهى، اهمّیّت ویژهاى مىدهد.
طرح «رکن رابع»، موجب اختلاف و انشعاب شیخیّه گردید و پس از اندکى، دستاویزى براى ادّعاى جدید به نام «بابیّت» شد.
ادّعاى «بابیّت» از سوى یکى از شاگردان سیّد کاظم رشتى صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادى بزرگ میان مسلمانان به شمار مىرود.
در ادامهى این نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شیخیّه، از ادّعاهاى دروغین میرزا على محمّد شیرازى، ملقب به «باب» که پس از وفات سیّد کاظم رشتى، مدّعى جانشینى او شد، سخن خواهیم گفت و در باب ادّعاى بابیّت امام غایب و سپس ادعاى نبوّت او، مطالبى را عرضه مىکنیم.
پی نوشت :
1ـ ر.ک: شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، شیخ احمد احسایى، به کوشش عبدالرضا ابراهیمى، ج 3، صص 217 ـ 219، کرمان، 1355 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 664.2ـ شیخى گرى، بابى گرى، ص 16.3ـ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 664.4ـ حقایق شیعیان، حاج میرزا عبدالرسول احقاقى اسکویى، ص 13 ـ 14، چاپخانهى رضایى، تبریز، 1334 ش.5ـ ر.ک: قصص العلماء، ص 42 ـ 43.6ـ منشور عقاید امامیه، جعفر سبحانى، ص 189، نشر مؤسّسهى امام صادق علیهالسلام ، چاپ یکم، زمستان 1376 ش.7ـ ر.ک: شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 24 ـ 26؛ شرح العرشیة، احمد احسایى، ج 1، ص 267 ـ 268، کرمان، 1364 ش.8ـ شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 26 ـ 27، 29؛ شرح العرشیة، ج 2، ص 189.9ـ عالم هورقلیا، در یک تفسیر، همان عالم برزخى است که حدّ وسط میان عالم مُلک (عالم مادى) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نیز به آن «عالم مثال» مىگویند. توضیحات بیشتر دربارهى «هورقلیا» را در شمارهى دوم همین فصلنامه، ص 297 ـ 305 بخوانید.10ـ ر.ک: مجموعة الرسائل الحکمیّة، احمد احسایى، ص 308 ـ 309، کرمان، 1360 ش.11 ـ وى، در این باره آورده است: «... إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانیّة. و هذا الجسد کالثوب یلبسه الإنسان و یخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصیة... و أمّا الجسد الثانی فهو الحسد الباقی و هو طینته التی خلق منها... و هذا الجسد الباقی هو من أرض هور قلیا و هوالجسد الثانی الذی فیه یحشرون و یدخلون به الجنّة والنار...؛ شرح الزیارة، ج 4، ص 25 ـ 28؛ شرح العرشیّة، ج 2، ص 189 ـ 190.12ـ شرح العرشیه، ج 2، ص 190 ـ 191؛ شرح الزیارة، ج 4، ص 29 ـ 30.13ـ مجموعة الرسائل الحکمیّة، ص 110 ـ 111.14ـ شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 29 ـ 30 مجموعة الرسائل الحکمیّة، ص 310.15ـ شرح الزیارة الجامعة، ح 3، ص 127 ـ 128 ـ 129.16ـ شیخى گرى، بابى گرى، مرتضى مدرس چهار دهى، کتابفروشى فروغى، تهران، 1345 ش.17ـ ر.ک: جوامع الکلم، شیخ احمد احسایى، رسالهى دوم؛ شیخیگرى، بابیگرى، ص 74 (به نقل از: سید محمد هاشمى کرمانى، مؤلف کتاب تاریخ و مذاهب کرمان).
(42)
18ـ ر.ک: شیخى گرى، بابى گرى، ص 41 (به نقل از «کنت دوگوبینو» وزیر مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ایران، در کتاب سه سال در ایران).19ـ ر.ک: بابى گرى و بهایىگرى، محمد محمّدى اشتهاردى، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سیّد محمّد حسین حسینى، ص 426 و 447.20ـ جریان شهادت آقا سیّد مهدى و شرف العلماء مازندرانى و حاج ملا محمد جعفر استرآبادى و سیّد کاظم رشتى را مبنى بر وجود عبارتهاى کفرآمیز، در کتاب شیخى گرى، ص 19 و بررسى عقاید و ادیان، مصطفى نورانى اردبیلى، ص 462، بخوانید.21ـ دانشنامهى جهان اسلام، ج 3، ص 120.22ـ شیخى گرى، ص 194.23ـ شیخى گرى، ص 87 ـ 88.24ـ مکتب شیخیه، ص 44 ـ 45.25ـ ر.ک: الشیخیّه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شیخ محمّد خالصى، ص 8).26ـ علاّمه سیّد محسن امین، در این رابطه مىنویسد: «... الطائفة الشیخیّة فی هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السیّد کاظم الرّشتى والمنقول عن هذا السیّد مذاهب فاسدة لاأظنّ أنْ یقولَ الشیخ بها...». (أعیان الشیعه، ج 2، ص 590).27ـ ر.ک: بررسى عقاید و ادیان، ص 463 ـ 466.