ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

خاتمیت، نفى بابیت

خاتمیت، نفى بابیت

اشاره:

پیروان فرقه‏ى شیخیّه، پس از مرگ شیخ احمد احسایى، پیرامون سیّد کاظم رشتى گرد آمدند. با مرگ سیّد کاظم رشتى، بر سر جانشینى او، اختلاف شد و این فرقه به گروه‏هایى مانند کریمخانیه، باقریه،... تقسیم شد.
نوشتار حاضر، انشعاب این گروه‏ها و پیدایش فرقه‏ى بابیّه از این میان را بررسى مى‏کند و به زوایایى از زندگى على محمد باب مى‏پردازد.


یادآورىمطالبى در شناسه‏ى فرقه‏ى شیخیه ـ از شیخ احمد احسایى به عنوان رهبر و مؤسّس، و شاگرد و جانشینش سید کاظم رشتى ـ در دو قسمت از مقاله‏ى «شیخیه، بستر پیدایش بابیّت و بهائیّت» آمده بود. تعریف فرقه‏ى شیخیه، شرح حال، اعتقادات و افکار شیخ احمد احسایى، موضع‏گیرى عالمان و فقیهان در برابر انحرافات عقیدتى وى و نیز شخصیّت ابهام‏آمیز سیّد کاظم رشتى و مسأله‏ى بدعت رکن رابع را ملاحظه کردیم. وعده داده بودیم که به انشعابات فرقه‏ى شیخیه و سپس ادّعاهاى دروغین میرزا على محمد شیرازى ملقّب به «باب» ـ یکى از مدّعیان جانشینى سید کاظم رشتى ـ پرداخته شود که اینک، این موضوعات را پى مى‏گیریم.
فرقه‏هاى شیخیهگرچه پس از در گذشت شیخ احمد احسایى، پیروان او گرد سیّد کاظم رشتى حلقه زدند و جانشینى وى را پذیرفتند، ولى پس از وفات سیّد کاظم، بر سر جانشینى وى اختلافات چندى میان پیروان او به وجود آمد. اینک، با معرّفى مهم‏ترین مدّعیان جانشینى او، به انشعابات فرقه‏ى شیخیّه، اشاره مى‏کنیم. در ضمن این بحث، به بعضى از فرقه‏هاى معروف یا منسوب به شیخیّه ـ که از انحرافات عقیدتى، تبرّى جسته‏اند ـ اشاره مى‏شود و کیفیّت بستر سازى شیخیّه براى پیدایش «بابیّه»، روشن مى‏گردد. در حقیقت، سیرى اجمالى «از شیخیگرى تا بابیگرى» صورت مى‏گیرد.الف) شیخیّه‏ى کریمخانیّهپس از مرگ سیّد کاظم رشتى، مدّت کمى بر سر جانشینى او اختلاف بود. دراین میان، یکى از شاگردان وى به نام «محمد کریم خان کرمانى» (1225 - 1288 ق) با توجّه به موقعیّت ویژه‏اى که داشت، مدّعى رهبرى این فرقه شد و برخى نیز دور او جمع شدند. از ویژگى‏هاى برجسته‏ى او در میان شاگردان سیّد کاظم، یکى، نزدیکى او به استادش و دیگرى، نزدیکى به دربار قاجار بوده است؛ زیرا، پدر او، حاج ابراهیم خان، مشهور به ظهیرالدوله، پسر عمو و داماد فتحعلى شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. وى، از دوستداران شیخ احمد احسایى بود و در ترغیب شاه براى ملاقات با شیخ احمد، نقش مهمّى داشته است. از این رو، محمّد کریم خان، با عنایت به این موقعیّت ویژه، توانست براى این فرقه، جایگاه محکم‏ترى فراهم کند و به تبلیغ آن بپردازد.
طرفداران محمّد کریم خان به «شیخیّه‏ى کرمانیّه» معروف‏اند و به فرقه‏ى «کریمخانیّه» نیز خوانده مى‏شوند. مرکز شیخیّه، در زمان محمّد کریم خان، کرمان بود، امّا وى، مبلّغانى را براى مرام شیخیّه به شهرهاى مختلف فرستاد.
هرچند وى، پسر خود، حاج محمد خان (1263 - 1324 ق) را به جانشینى نصب کرد، امّا بر سر جانشینى وى، پس از مرگ‏اش در سال 1288 ه .ق از دو جهت، اختلاف روى داد:
اوّلاً، میان پسران‏اش، حاج رحیم خان و حاج زین العابدین خان و حاج محمد خان، بر سرِ جانشینى پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمّد خان، رحیم خان هم مدّعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد.
ثانیا، درمیان پیروان‏اش که شاید از موروثى شدن رهبرى فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد.
از این رو، انشعابات دیگرى پس از مرگ حاج محمد کریم خان، در فرقه‏ى شیخیّه رخ داد. فرقه‏ى «باقریّه» از جمله‏ى آن‏ها است.
اکثریّت شیخیّه‏ى کرمانیّه، پس از مرگ محمّد خان، برادرش زین‏العابدین خان (1260 - 1376 ق.) را به رهبرى خویش برگزیدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به ریاست شیخیّه‏ى کرمانیّه برگزیده شدند.
عبدالرضا خان، در سال 1358 ش ترور شد.
(1)
ب) شیخیّه‏ى «باقریّه»فرقه‏ى «باقریّه» از فرق «شیخیّه»، پیرو میرزا محمد باقر خندق آبادى دُرچه‏اى هستند که بعدا به میرزا باقر همدانى معروف شد. وى، نماینده‏ى حاج محمّد کریم خان کرمانى در همدان بود و پس از وى، دعوى جانشینى او را کرد و جنگ میان «شیخى» و «بالاسرى» را در همدان به راه انداخت.
میرزا محمّد باقر، داراى تألیفات چندى است. وى، از کرمان، با میرزا ابوتراب ـ از مجتهدان «شیخیّه» از طایفه‏ى نفیسى‏هاى کرمان ـ و عدّه‏اى دیگر مهاجرت کردند و در نایین و اصفهان و جندق و بیابانک و همدان، پیروانى یافتند و سلسله‏ى «باقریّه» را در همدان تشکیل دادند.
(2)
ج) شیخیّه‏ى «آذربایجان»در آذربایجان (ایران)، عالمان چندى به تبلیغ و ترویج آراى شیخ احمد احسایى پرداختند. سه طایفه‏ى مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارت‏اند از:1ـ خانواده‏ى «حجة‏الاسلام»بزرگ این خاندان، میرزا محمّد مامقانى، معروف به حجة‏الاِسلام (م1269 ق.) است. او، نخستین عالم و مجتهد شیخى آذربایجان است. وى، مدّتى شاگرد شیخ احمد احسایى بود و از او اجازه‏ى روایت و اجتهاد دریافت کرد و نماینده‏ى وى در تبریز گشت.
او، همان شخصى است که حکم تکفیر و اعدام «على محمّد باب» را در تبریز صادر کرد و بدین وسیله، ضمن باطل خواندن ادّعاهاى یکى از شاگردان سیّد کاظم، برائت فرقه‏ى شیخیّه‏ى آذربایجان از بدعت ایجاد شده به دست على محمّد باب را اعلام کرده است.
«حجّة‏الاسلام»، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شیخى تبریز به شمار مى‏رفتند و به لقب «حجة‏الاسلام» معروف بودند.
فرزند ارشد او، میرزا محمد حسین حجة‏الاسلام (م 1313 ق) نام داشت و نزد سیّد کاظم رشتى تلمّذ کرده بود.
وى، پس از وفات پدرش در سال 1269 ه ق، ریاست طایفه‏ى شیخیّه را به دست گرفت و به جاى پدر در کرسى تعلیم و تربیت پیروان طریقه‏ى شیخ احمد احسایى مستقرّ گردید.
فرزند دوم او، میرزا محمّد تقى حجة‏الاسلام (1247 - 1312 ق) نام داشت. وى، از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او «نیّر» است و «دیوان اشعار» او هم نشر یافت.
(3)
فرزند سوم او، میرزا اسماعیل حجة‏الاسلام (م 1317 ق) نام داشت. وى، از شاگردان میرزا محمّد باقر اُسکویى بود. او، پس از برادرش حجة‏الاسلام میرزا محمد تقى، در تبریز از مراجع بزرگ شیخیّه بود.
فرزند میرزا محمّد حسین حجة‏الاسلام، میرزا ابوالقاسم حجة‏الاسلام (م 1362 ق) آخرین فرد روحانى (و عالم دینى از) خانواده‏ى حجة‏الاسلام است.
(4)
2ـ خاندان «ثقة‏الاسلام»دومین طایفه‏ى شیخیّه‏ى آذربایجان، خانواده‏ى «ثقة‏الاِسلام» اند. میرزاشفیع تبریزى، معروف به «ثقة‏الاِسلام»، بزرگ این خاندان است. وى، از شاگردان شیخ احمد احسایى بود.
فرزند او، میرزا موسى ثقة‏الاسلام نیز از علماى شیخیّه‏ى تبریز بود. وى، در سال 1330 ق، به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روس‏ها، به دست روس‏هاى تزارى، در تبریز به دار آویخته شد.
برادر او، میرزا محمّد نیز از علماى شیخیّه‏ى تبریز به شمار مى‏رفت.
3ـ خاندان «احقاقى»سومین طایفه‏ى شیخیّه‏ى آذربایجان، خاندان «احقاقى» اند. بزرگ این خانواده، میرزا محمّد باقر اسکویى (1230 - 1301 ق) از مراجع تقلید و داراى رساله‏ى عملیه، بود. او، شاگرد میرزا حسن، مشهور به «گوهر» (م 1266 ق)، از شاگردان شیخ احمد احسایى و سیّد کاظم رشتى، بود.
پسران سیّد کاظم رشتى، در کربلا، نزد او درس مى‏خواندند. او، پس از درگذشت سیّد، دعوى جانشینى او را کرد.
(5)
فرزند میرزا محمدباقر، میرزا موسى احقاقى (1279 - 1364 ق) نیز از علما و مراجع شیخیّه است. او، کتابى به نام «احقاق الحق و إبطال الباطل» نگاشت و در آن، عقاید شیخیّه را به تفصیل، بیان کرد. پس از این تاریخ، او و خاندان‏اش به احقاقى مشهور شدند. در این کتاب، برخى از آراى شیخیّه‏ى کرمان و محمّد کریم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(6)
از جمله فرزندان میرزا موسى احقاقى، میرزا على، میرزا حسن، میرزا محمد باقر هستند که از علماى بزرگ شیخیّه‏ى احقاقیه بودند. هم اینک، مرکز این گروه، کشور کویت است و ریاست آن را تا چندى قبل، میرزا حسن احقاقى بر عهده داشت که مرجع فقهى شیخیه‏ى آذربایجان و اُسکو به شمار مى‏رفت و پس از درگذشت وى، فرزندش عهده دار مسایل شرعى پیروان پدرش گردید.(7)
یاد آورىیکى از عالمان و نویسندگان شیخیّه‏ى احقاقیه، در کتابى به نام «حقایق شیعیان» به تعریف و تمجید شیخ احمد احسایى پرداخته، اعتقادات باطلى که بدو منسوب است، را انکار کرده، و بر این عقیده است که دشمنان شیخ، به وى نسبت‏هاى ناروایى داده‏اند و ساحت شیخ از هر گونه عقیده‏ى خلاف مشهور بزرگان شیعه مبرّا است. وى، انحراف فکرى به وجود آمده پس از سیّد کاظم رشتى را به برخى از شاگردان فرومایه‏ى سیّد نسبت مى‏دهد و مدّعى است که شیخ و سیّد و طرفداران حقیقى آنان، از این نوع ادّعاها، بیزارند و در حقیقت، خودِ علماى شیخیّه بودند که به جنگ مدّعیان «رکنیّت» یا «ناطقیّت» و «بابیّت» رفته‏اند.(8)
نویسنده، در موضوع «پس از شیخ احسایى» نوشته است: «بعد از مرحوم شیخ احسایى، شاگردان و طرفداران وى، همگى، یک دل و یک زبان، در کمال اتّحاد و اتّفاق، از یک طرف، نظریّه و مشرب شیخ را در حکمت الهى و فضایل و مناقب آل بیت اطهار علیهم‏السلام ترویج مى‏دادند و از طرف دیگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه مى‏کردند و بهتان و افتراى مدّعیان را رد مى‏نمودند و در میان ایشان تا آخرین نفس، اختلافى پدید نیامد، به جهت این که صحبت واحد ناطق و رکن رابعى در بین نبود تا این که هر کدام، براى خود، رتبه و مقامى را ادعا بنماید، بلکه عموم تلامذه‏ى آن بزرگوار، در عرض واحد، داراى رسائل و رأى و مریدانى بودند. مرحوم شیخ علینقى (فرزند شیخ) در کرمانشاه، مرحوم سیّد کاظم رشتى و مرحوم میرزا حسن گوهر، در کربلا، و مرحوم ملاّ محمّد حجّة الاسلام، در تبریز، و مرحوم ملاّ عبدالرحیم، در قلعه شیشه (قره‏باغ) و امثال ایشان، در انحاى بلاد که هر کدام را حوزه و تابعى بود و در شهر و حومه‏ى خویش، مرجع و پیشوا بودند. آرى، در مرکز، یعنى کربلاى معلّى، مرحوم سیّد کاظم رشتى، حوزه‏ى علمیّه‏اش بزرگ‏تر و احترام‏اش نزد همدوشان خود بیش‏تر بوده، اما پس از مرحوم سیّد کاظم رشتى، میان شاگردان او اختلاف شدید واقع شد. و علّت‏اش، همان بروز عقیده‏ى بابیّت و رکنیّت (ناطقیّت) بود که چند نفر از شاگردان فرومایه‏ى آن مرحوم ابتکار نموده، هر یک به عنوان خاصّى، نیابت خاصّه را ادّعا کردند و همهمه و غوغایى در جامعه‏ى تشیّع انداختند و این سلسله‏ى پاک را آلوده ساختند...».ر.ک: حقایق شیعیان، ص 54 - 55.
خوانندگان محترم، توجّه دارند که حتّى به اعتراف این نویسنده‏ى شیخى مسلک نیز، شاگردان سیّد کاظم ـ که شیخى بودند ـ بستر پیدایش بابیّت و رکنیت شده‏اند.
تفاوت آرا میان شیخیّه‏ى کرمان و آذربایجانشیخیّه‏ى کرمان و آذربایجان، در اعتقادات، خود را پیرو آراى شیخ احمد احسایى و سیّد کاظم رشتى مى‏دانند، امّا در فروع دین و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند. کرمانى‏ها، از شیوه‏ى اخباریگرى پیروى مى‏کنند و به تقلید از مراجع اعتقاد ندارند، امّا شیخیه‏ى آذربایجان، به اجتهاد و تقلید معتقدند و از مراجع تقلید خودشان پیروى مى‏کنند.
البته، در عقاید نیز شیخیّه‏ى آذربایجان بر خلاف شیخیّه‏ى کرمان، خود نیز به اجتهاد مى‏پردازند و آراى شیخ احمد و سیّد کاظم را بر اساس تلقّى خویش از احادیث تفسیر مى‏کنند.
از دیگر اختلافات کرمانى‏ها و آذربایجانى‏ها، مسئله‏ى «رکن رابع» است. شیخیّه‏ى کرمان، اصول دین را چهار اصل توحید و نبوت و امامت و رکن رابع مى‏دانند، امّا شیخیّه‏ى آذربایجان، به شدّت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند
(9) و اصول دین را پنج اصلِ توحید و نبوّت و معاد و عدل و امامت مى‏دانند. آنان، چنین استدلال مى‏کنند که شیخ احمد احسایى، در ابتداى رساله‏ى حیاة‏النفس، و سیّد کاظم رشتى در اصول عقاید، اصول دین را پنج اصل مذکور مى‏دانند و در هیچ یک از کتب و رسائل این دو نفر، نامى از رکن رابع برده نشده است.(10)

د) شیخیه‏ى «بابیّه»از رویدادهاى مهم در فرقه‏ى شیخیّه پس از درگذشت سیّد کاظم رشتى، ادّعاى جانشینى وى از سوى میرزا على محمّد شیرازى و اعلام حمایت برخى از عالمان شیخى و شاگردان سیّد از او بوده است. آن ادّعا و این اعلام حمایتِ نا میمون، منشأ بسیارى از انحرافات عقیدتى و کفر و ارتداد رییس گروه و سایر طرفداران وى گردیده است.
چنان که اشارت رفت، ادّعاى «شیعه‏ى کامل» یا «رکن رابع» و «ناطقیت» در میان فرقه‏ى شیخیّه، زمینه ساز ادّعاى «بابیّت» و پذیرش آن از سوى جمعى از طرفداران این فرقه شد که خود، فرقه‏ى مستقلى دیگرى را تشکیل دادند و به نام «بابیّت» شناخته شده‏اند.
ادّعاى دروغین «بابیّت»، هر از چند گاهى، از زمان ائمّه علیهم‏السلام تا قرن حاضر، کم و بیش رواج داشته است، امّا هیچ یک از مدّعیان دروغین آن، به اندازه‏ى میرزا على محمّد باب، جامعه‏ى اسلامى را به انحراف نکشاند. علاوه بر آن ـ چنان که خواهد آمد ـ میرزا على محمّد باب، غیر از ادّعاى دروغین بابیّت، ادّعاى دیگرى را مطرح کرد که زمینه ساز فرقه‏ى دیگرى به نام «بهائیت» شد.
به توفیق الهى، در ادامه‏ى این سلسله مقاله‏ها، جوانب موضوع را پیگیرى مى‏کنیم. اینک به معرّفى فرقه‏ى «بابیّه» مى‏پردازیم.
بنیانگذار فرقه‏ى «بابیه»
فرقه‏ى «بابیّه» به دست میرزا على محمّد شیرازى، ملقّب به «باب» تأسیس شد. بابیّه، او را «حضرت اعلى» و «نقطه‏ى اولى» هم لقب داده‏اند. وى، فرزند سیّد رضاى بزّاز است.
(11) او، در یکم محرم سال 1235 هجرى، مطابق با 13 اکتبر 1819 میلادى، در شیراز به دنیا آمد.(12) مادر او، فاطمه بیگم نام داشت. در طفولیّت، پدرش وفات کرد و او تحت حمایت عموى خود حاجى سیّد على تربیت یافت.
وى، تحصیلات ابتدایى‏اش را در شیراز آغاز کرد و در نوجوانى به بوشهر رفت و نزد شخصى به نام شیخ محمّد که به «شیخ عابد» شهرت داشت، به تحصیل پرداخت.
(13)
شیخ عابد که از شاگردان شیخ احمد احسایى و سیّد کاظم رشتى بود(14) در بوشهر (ایران) به تعلیم و تربیت و تدریس اشتغال داشت. سیّد على محمّد، نزد او، به خواندن و نوشتن پرداخت و قسمتى از ادبیات فارسى و عربى و کلّیات مطالب و آموزه‏هاى شیخیه را آموخت و بدین ترتیب از همان دوران، با نام رؤساى شیخیّه (احسایى و رشتى) آشنا شد.
تحصیل و تجارت «باب»تحصیلات سیّد على محمد، اندک بود. او، در نوشتن مطالب به زبان فارسى و بویژه عربى، دچار اشتباهات فاحش شده که نشانه‏ى عدم اطّلاع کافى وى از ادبیات زبان عربى و فارسى است. او، پس از مدّتى کوتاه که به تحصیل پرداخته بود، دست از آن کشید و در هفده سالگى، همراه دایى خویش، میرزا سیّد على تاجر، شغل پدر را پیشه‏ى خویش ساخت.(15) وى، حدود پنج سال در «بوشهر» که داراى هوایى گرم است، اقامت گزید و با داد و ستد در بندر بوشهر، زندگى خویش را مى‏گذراند.
برخى آورده‏اند، چون وى، مجذوب مسایل مذهبى بود، در پناه قیافه‏ى محجوب و چهره‏ى زیبا و حسن خلق و سلوک با مردم، توانست عدّه‏اى را به سوى خود جلب کند.
(16)
 

حضور در مجلس درس سیّد کاظم رشتىسیّد على محمّد، پس از توقّف پنج ساله در بوشهر، با رها کردن تحصیل و تجارت، به شیراز بازگشت و از آن جا به مکّه سفر کرد، سپس براى زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام و تحصیل علم، به کربلا رفت و در آن جا، به جهت سنخیّت فکرى و شنیدن آوازه‏ى سیّد کاظم رشتى ـ شاگرد و جانشین و مفسّر آراى شیخ احمد احسائى ـ به وى گرایش پیدا کرد.
چنان که پیش از این آورده‏ایم، شیخ احمد احسایى، معتقدات باطل‏اش را به بعضى از شاگردان‏اش، از جمله سیّد کاظم رشتى انتقال داد. از مهم‏ترین آن افکار، در ارتباط با بحث ما، ترکیب معجونى از افکار غلوآمیز درباره‏ى ائمّه‏ى اطهار علیهم‏السلام و این که آنان «مظاهر تجسّم یافته‏ى خدا» یا «خدایان مجسّم»اند و این که لازم است در هر زمان، یک نفر میان مردم و امام زمان، «باب» و «واسطه‏ى فیض روحانى» باشد، مى‏توان یاد کرد.
سیّد على محمّد، در مدّت توقّف خود در کربلا ـ که ظاهرا، دو یا سه سال طول کشید ـ در سلک شاگردان و مریدان سیّد کاظم رشتى در آمد و مورد توجّه استادش قرار گرفت.
(17)
وى، در مدّتى که نزد سیّد کاظم رشتى شاگردى مى‏کرد، با مسائل عرفانى، و تفسیر و تأویل آیات قرآن و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیّه، آشنا شد و از آراى شیخ احسایى هم آگاهى یافت.(18) علاوه، هنگام اقامت در کربلا، از درس ملاّ صادق خراسانى که او نیز مذهب شیخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از کتب ادبى متداول آن ایّام را فرا گرفت.(19)
سیّد على محمّد، در سال 1257 هجرى قمرى به شیراز بازگشت و هرگاه فرصت مى‏یافت، کتاب‏هاى دینى را مطالعه مى‏کرد. به گفته‏ى خودش:
و لقد طالعتُ سَنا بَرق جعفر العلوی و شاهدتُ بواطن آیاتها
(20)؛
همانا، کتاب «سنابرق» اثرِ سیّد جعفر علوى باطن آیات‏اش را مشاهده کردم». [ مشهور به کشفى ] را خواندم و ریاضت غیرشرعى، گام نخست انحراف سیّد على محمّد شیرازى، پیش از ابراز ادّعاهاى دروغین خویش، به ریاضت‏هاى سخت و بى فایده مشغول گردید. وى، در ایّامى که به تجارت پرداخته بود، کم کم، دست از آن کشید و در آن ایّام، ذوق ریاضت و ذکر و فکر و مراقبه‏ى غیر شرعى که شیوه‏ى دراویش و صوفیه بود، در سرش افتاد و لذا به ریاضت‏هاى غیر شرعى و غیر معمول و طاقت فرسا پرداخت. شاید از همین رو باشد که بعضى گفته‏اند، انجام دادن ریاضت‏هاى سخت، اعتدال مزاج و حواس او را بر هم زد و اختلالى در افکارش پدیدار گردید. در این باره آورده‏اند:
روزها، در آن آفتاب گرم که حدّتى به شدّت دارد، سر برهنه ایستاده به دعوت عزائم، عزیمت تسخیر شمس داشتن، تا تأثیر حرارت شمس، رطوبت دماغ‏اش را به کلّیه، زایل، به روز شمسات‏اش نایل ساخت.
(21)
از همان سنین نوجوانى، علامات عدم تعادل روحى در او آشکار بود. به کارهاى غیر متعارف دست مى‏زد، و طبیعتا، خرافه گرا بود. به «اوراد» و «طلسمات» ـ که رمّالان و افسونگران نادان و حرفه‏اى، جهت ارتزاق و گول زدن ساده لوحان به کار مى‏بردند ـ سخت علاقه‏مند و پا بند بود و گاه با همین طلسمات بى اساس و اوراد ـ به زعم خود ـ به تسخیر جنّ و یا تسخیر «قواى فلکى» و «روح خورشیدى» مى‏پرداخت! چنان که در هواى گرم تابستان بوشهر، هنگام بلندى آفتاب، بر بالاى بام مى‏ایستاد و براى تسخیر آفتاب، اوراد مجعوله مى‏خواند و حرکات ریاضت کشان قدیم هندى را تقلید مى‏نمود».(22)
پس وى، گذشته از دل بستگى به اندیشه‏هاى شیخى و باطنى، به «ریاضت کشى» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر، در هواى گرم تابستان، از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشید، اورادى مى‏خواند.(23)
این وضعیّت، تأثیر زیادى در روحیّه‏ى او باقى گذاشت و زمینه‏ى انحراف اعتقادى را فراهم ساخت.
ماجراى پیدایش فرقه‏ى «بابیّه»ادّعاى «بابیّت» زمانى آغاز شد که سیّد کاظم رشتى از دنیا رفت و سیّد على محمّد شیرازى جانشین وى شد. همان گونه که در قسمت پیشین مقاله گفته شد، «شیخیه»، در معارف دینى، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند: 1ـ توحید؛ 2ـ نبوّت؛ 3ـ امامت؛ 4ـ اعتقاد به شیعه‏ى کامل (رکن رابع) که نیابت خاصّه‏ى امام زمان علیه‏السلام مخصوص او است.
آنان معتقدند که طریق نیابت خاصه، پس از نوّاب چهارگانه (1ـ عثمان بن سعید عمروى؛ 2ـ ابوجعفر محمد بن عثمان؛ 3ـ ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى؛ 4ـ ابوالحسن على بن محمد سمرى) برخلاف اعتقاد فقیهان و محدّثان شیعه، مسدود نشده و همچنان راه نیابت خاصّه، مفتوح است.
شیخیّه، شیخ احمد و سپس سیّد کاظم رشتى را نایب خاصّ امام زمان علیه‏السلام مى‏دانستند و نیز معتقد بودند که امام زمان علیه‏السلام در عالم موهومى به نام «هورقلیا» زیست مى‏کند و آن گاه که پروردگار اراده فرماید، از آن جا نزول مى‏کند و به وظیفه‏ى اصلاح عالم از مفاسد، قیام مى‏کند. این اعتقادات، نزد علماى امامیّه باطل است. طبق نصوص قطعى، مهدى موعود علیه‏السلام در همین عالم خاکى و در بدن عنصرى است و به زندگى طبیعى خود به حفظ الهى، ادامه‏ى حیات مى‏دهد تا مشیّت خداوند بر قیام و ظهور او تعلّق گیرد.
بعد از وفات سیّد کاظم رشتى در سال 1259 یا 1260 هجرى قمرى، ابتدا معلوم نبود چه کسى جانشین وى در رکن رابع (یعنى «شیعه‏ى کامل») خواهد بود. از این رو، اغلب شاگردان وى، از قبیل ملاّ حسین بشرویه، ملاّ على بسطامى، حاج محمّد على بارفروشى، آخوند ملاّ عبدالجلیل ترک، میرزا عبدالهادى، میرزا محمّد هادى، آقا سیّد حسین یزدى، ملاّ حسن بجستانى، ملاّ بشیر، ملاّ باقر ترک، ملاّ احمد ابدال،... چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که یک وجود فوق العاده را بیابند به گونه‏اى که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابرى کند و جانشین وى گردد. بسیارى از این افراد، پیش از آن که از هم جدا شوند، هم پیمان و هم قَسَم گشتند که اگر به یافتن کسى که قرآن و استادشان سیّد کاظم رشتى خبر داده، موفّق شدند، نتیجه‏ى تحقیقات‏شان را به هم اطّلاع دهند.
(24)
از سوى دیگر، چندنفر نامزد چنین منصبى شدند که از جمله‏ى آنان، حاجى محمّد کریم خان کرمانى، میرزا حسن گوهر، میرزا باقر، میرزا على محمّد شیرازى و... بودند. این امر، سبب اختلاف و پراکندگى در فرقه‏ى شیخیّه گردید.
در این میان، ملاّ حسین بشرویه ـ که مجذوب لباس زهد و پرهیزکارى (ظاهرى) سیّد على محمّد شیرازى شده بود ـ قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند. بدین منظور، با عدّه‏اى از شاگردان سیّد کاظم صحبت کرد تا در تعیین شخص شایسته‏اى براى جانشینى سیّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: «این کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد.» لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از یک اربعین بیرون آمد و گفت: «مکاشفه‏اى صورت نگرفت.» بار دیگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بیرون آمد و اظهار داشت: «مکاشفه، رخ داد و دریافتم که جانشین بحقّ سیّد کاظم رشتى، سیّد على محمّد است.»
(25)
با انتشار این مطلب، عدّه‏اى از فرقه‏ى شیخیّه که با این نوع ادّعا مأنوس بودند، به سیّد على محمّد شیرازى گرایش بیش‏ترى نشان دادند و وى هم در سال 1260 ه ق در سنّ 25 سالگى، جانشینى استادش سیّد کاظم رشتى را اعلام کرد.
ادّعاى «بابیّت»پس از انتشار جانشین شدن سیّد على محمّد در سال 1260 ه ق وى، فرصت را غنیمت شمرد، از استقبال عدّه‏اى از شیخیّه استفاده کرد، پاى را از جانشینى استادش فراتر نهاد و در خانه‏ى خود، در شیراز، نخستین بار دعوت را به ملاّ حسین بشرویه آشکار ساخت و خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان (یعنى واسطه‏ى میان مردم و امام زمان علیه‏السلام ) معرّفى کرد. بر این اعتقاد اصرار داشت که براى پى بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدّس ازلى و ابدى، باید مردم به ناچار از «در» بگذرند و به حقیقت رسند. لذا مى‏گفت: «مردم، باید به من ایمان آورند تا به کمک من ـ که واقف به اسرار هستم ـ بر آن اسرار دست یابند.»
ادّعاى سیّد على محمّد شیرازى، چون شگفت آورتر از دعاوى سایر رقیبان بود، واکنش بزرگ‏ترى یافت و نظر گروهى از شیخیّان به سوى او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج ماه، هجده تن ـ که اغلب آنان از شاگردان سیّد کاظم رشتى و همگى شیخى مذهب بودند ـ پیرامون‏اش را گرفتند.
(26) بعدها، سیّد على محمد، آنان را حروف «حى» نامید.
سیّد على محمّد، غالبا، این حدیث مشهور را مى‏خواند: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها» و مقصودش این بود که همان گونه که رسیدن به خداوند، جز از طریق رسالت و ولایت ممکن نیست، رسیدن به این مراتب هم جز از طریق واسطه، مشکل و غیر ممکن است و او، همان واسطه‏ى کبرا است.
(27)
نویسنده‏ى بابى مسلک کتاب «نقطة الکاف» آورده است:
[ وى ] در سنه‏ى اوّل، ادّعاى بابیّت نمودند و در سنه‏ى دوم که ادّعاى «ذکریّت» فرمودند ]! [مقام بابیّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملاّ حسین ]بشرویه ] نمودند. لهذا ایشان، «باب» گردیدند و در سنه‏ى اوّل، «باب الباب» بودند.
(28)
بر اساس بعضى از گزارش‏هاى دیگر، سیّد على محمّد شیرازى، پس از مراجعت از سفر مکه، به همراه یکى از مریدان‏اش به نام محمّد على بارفروشى، وقتى به بوشهر رسید، دستور داد تا در یکى از مساجد این شهر، عبارت «أشهد أنّ علیّا قبل نبیل «بابُ» بقیّةِ اللّه» را در اذان داخل کنند؛(29) که تصریح دارد بر این که «على» قبل از «نبیل» (على نبیل) که به حساب جُمل با «على محمّد» برابر مى‏شود ـ باب امام زمان علیه‏السلام است.»
على محمّد شیرازى در تفسیر سوره‏ى یوسف، آورده است:
یا أیّها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر یقول من اتّبعنی فإنّه منّی و مَنْ عصانی فإنّ اللّه قد أعدّ له فی القیامة نارا من نار حدید کبیرا.
(30)
و نیز آورده است:
یا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّة من حول الباب...
(31)
 

ادّعاهاى دروغین دیگرالف) ادّعاى «ذِکریت»سیّد على محمّد شیرازى، پس از آن که لقب «باب» را به طور رسمى یدک کشید، در آغاز امر، بخش هایى از قرآن کریم را با روشى که از مکتب شیخیّه آموخته بود، تأویل و تصریح کرد که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را «ذکر» نامید. مقام «ذکر» و «فؤاد»، بالاترین مراحل سلوک است.
وى، در آغاز تفسیرش بر سوره‏ى یوسف مى‏نویسد:
اللّه قد قَدَّرَ أنْ یخرجَ ذلک الکتاب فی تفسیر أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالبٍ، على عَبْدِهِ، لیکونَ حجّة‏الله من عند الذّکر على العالمین بلیغا،
(32)
همانا، خدا مقدّر کرده که این کتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر على، پسر محمّد، پسر على، پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر على، پسر حسین، پسر على، پسر ابى طالب، بر بنده‏اش برون آید تا از سوى ذکر (سیّد على محمّد) حجّت بالغه‏ى خدا بر جهانیان باشد.ب) ادّعاى «مهدویت»همین که از دعاوى «بابیّت» و «ذکریّت» مدّتى گذشت و گروهى نزد سیّد على محمّد شیرازى جمع شدند، وى ادّعاى خود را تغییر داد و از «مهدویّت» سخن به میان آورد و گفت:
من ام آن کسى که هزار سال مى‏باشد که منتظر آن مى‏باشید.
(33)
برخى آورده‏اند، خودِ «باب» از عراق به مکّه رفت و چنان که بابیّان گفته‏اند، در آن جا دعوى مهدویّت خود را علنى ساخت. در اخبار ظهور مهدى علیه‏السلام آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفى مى‏کند، او نیز به مکّه رفت. سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند.
مدّت دعوت قائمیّت و مهدویّت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگى‏اش بیش نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعاى خویش ثبات قدم نداشته است.
(34) اندیشه‏مندان مسلمان، اعم از شیعه و سنّى، کتاب‏هاى بسیارى در ردّ این فرقه نوشته‏اند که در ادامه‏ى این سلسله نوشتار، تعدادى از آن‏ها را یادآور خواهیم شد. إن شاء اللّه.ج) ادّعاى «رسالت»على محمّد شیرازى، به ادّعاهاى واهى «بابیّت»، «ذکریّت» و «مهدویّت» بسنده نکرد، و انحراف و گمراهى را به حدّى رسانید که مقام ادّعاى مهدویّت را به مرتبه‏ى «رسالت» تبدیل کرد و مدّعىِ نزول کتاب جدید و دین نو گردید و به گمان خود، احکام جاودانه‏ى اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد! وى، در این باره نوشت:
در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجّتى از براى خلق مقدّر فرموده و مى‏فرماید. در سنه‏ى هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کتاب بیان و حجّت را ذات حروف سبع [ على محمّد که داراى هفت حرف است ] قرار داد.
(35)
آرى، بدین سان بود که انحراف کوچکِ «ادّعاى بابیّت»، به انحراف بزرگى چون «ادّعاى رسالت» منجرّ شد و عدّه‏اى به گمراهى و ضلالت روى آوردند.
وى، خود را برتر از همه‏ى انبیاى الهى مى‏انگاشت و مظهر نفس پروردگار مى‏پنداشت
(36) و عقیده داشت که با ظهورش، آیین اسلام، منسوخ، و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است.(37)
بدین ترتیب، على محمّد شیرازى، هر از چند گاهى، دعاوى خود را به مقامات بالاترى تغییر مى‏داد و سخنان پیشین را براى یاران‏اش تأویل مى‏کرد و آنان را در پى خود مى‏کشید.
 

اعتراض و مناظره‏ى علما با میرزا على محمّداظهار دعاوى دروغین و تأویلات سخنان و ادّعاهاى متناقض، مورد اعتراض شدید علماى دین و بزرگان شیعه در آن عصر گردیده است. براى روشن شدن حقایق و آگاهى بیش‏تر مردم، جلسات نقد و بررسى و مناظره تشکیل شد که اجمالى از آن‏ها چنین است:
پس از مراجعت سیّد على محمّد از سفر مکّه به بوشهر، زمانى که هنوز از ادّعاى «بابیّت» پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدین، به دستور والى فارس، در ماه رمضان سال 1261 هجرى قمرى دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز، پس از تنبیه، نزد امام جمعه‏ى آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول یکى از مریدان‏اش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:
لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند...
(38)
پس از آن، شش ماه در خانه‏ى پدرى خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعه‏ى ماکو تبعید شد. در زمان تبعید در قلعه، با مریدان‏اش ملاقات و مکاتبه داشت و از این که مى‏شنید، آنان در کار تبلیغِ دعاوى او سعى وافر دارند، به شوق مى‏افتاد و سخنانى را به عنوان کلمات الهى به مریدان عرضه مى‏داشت. وى، کتاب بیان را در همان قلعه نوشت (39) و مدّعى شد که به وى وحى گردیده است.
دولت محمّد شاه قاجار، براى آن که پیوند او را با مریدان‏اش قطع کند، در صفر 1264 وى را از قلعه‏ى «ماکو» به قلعه‏ى «چهریق» در نزدیکى ارومیه، منتقل کرد. در
اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجى میرزا آغاسى (وزیر محمّد شاه) سیّد على محمّد را از قلعه‏ى چهریق به تبریز بردند و با حضور ناصرالدین میرزا ـ که در آن وقت ولى عهد بود ـ و چندتن از علما، مجلسى را ترتیب دادند و سیّد على محمد را در آن مجلس حاضر کردند. على محمّد، در آن جلسه، آشکارا از مقام «مهدویّت» خود سخن گفت و ادّعاى «بابیّت» امام زمان را که پیش از آن، بدان تصریح کرده بود، به «بابیّت علم خداوند» تأویل کرد و چون از او درباره‏ى برخى مسایل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند.
در آن جلسه که ولى عهد و عدّه‏اى از علماى تبریز، از جمله حاجى ملاّ محمود و ملاّ محمّد مامقانى و...، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: «سیّد! از معجزه و کرامت چه دارى؟». سیّد پاسخ داد: «اعجاز من، این است که براى عصاى خود؛ آیه نازل مى‏کنم.» و به خواندن این فقره آغاز کرد:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذی خلق السماوات والأرض کما خلق هذه العصا آیةً من آیاته»!
وى، اِعراب برخى کلمات را غلط خواند. مثلاً «تاء» در «السماوات» را به فتح قرائت کرد و چون به وى تذکّر دادند که آن را به کسره بخواند، وى، ضاد در «الأرض» را مکسور خواند!
در این میان، امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: «اگر این قبیل فقرات از جمله‏ى آیات شمرده شود، من هم مى‏توانم تلفیق کنم و گفت:
«الحمد لله الّذی خلق العصا کما خلق الصّباح والمساء»!
(40)
گزارش تفصیلى این جلسه، در منابع تاریخى آمده است. نیکلا، در تاریخ خود، و نیز ناسخ التواریخ، با بسط بیش‏ترى آن را آورده است.(41)

تنبیه و توبه‏ى «باب»پس از آشکار شدن عجز سیّد على محمد در اثبات ادّعاى خود، وى را چوب زدند و تنبیه کردند. او، از دعاوى خویش تبرّى جست و اظهار پشیمانى کرد. سپس توبه نامه‏اى تنظیم کرد و به قصد طلب عفو، براى شاه ارسال داشت.
متن توبه نامه‏ى «باب» که نسخه‏ى اصلى آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى ایران، نگهدارى مى‏شود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده ـ و یکى از مریدان‏اش در کتاب خود آورده
(42) ـ به این شرح است:
«فداک روحى. الحمد للّه کما هو أهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّه‏ى عباد خود شامل گردانیده. فحمدا له ثمَّ حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفت‏اش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به داعیان ]یاغیان ] فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده که این بنده‏ى ضعیف را قصدى نیست که خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذَنبِ صِرف است، ولى چون قلب‏ام، موقن به توحید خداوند، جلّ ذِکرُه، و به نبوّت رسول او و ولایت اهل ولایت او است، و لسان‏ام، مقرّ بر کلّ ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقا، خلاف رضاى حق را نخواسته‏ام و اگر کلماتى که خلاف رضاى او بود، از قلم جارى شده، غرض‏ام عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائب‏ام حضرت او را.
و این بنده را مطلق علمى نیست که منوط به ادّعایى باشد و أستغفراللّهَ ربّی وأتوب الیه من أن یُنسَب إلَیّ أمرٌ.
و بعضى مناجات و کلمات که از لسان جارى شده، دلیل بر هیچ امرى نیست و مدّعى نیابت خاصّه حضرت حجة‏الله علیه‏السلام را محض ادّعا مبطل ]مى‏دانم ] و این بنده را چنین ادّعایى نبوده و نه ادّعاى دیگر.
مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت، چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانى و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند.
والسّلام
 

آشوب و قتل و غارت بابیّانبدین سان، سیّد على محمّد از دعاوى خود، بازگشت، ولى توبه‏ى او، صورى بود. پیش از توبه‏ى اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیّت خود را انکار کرد، امّا چیزى نگذشت که ادّعاهاى بالاترى را به میان آورد و از پیامبرى و رسالت خویش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوى مریدان سیّد على محمّد، آشوب‏هایى در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه‏ى شیخ طبرسى در مازندران بود. در این آشوب، جمعى از بابیّان به رهبرى ملاّ حسین بشرویه و ملاّ محمّد على بارفروشى، قلعه‏ى طبرسى را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى آماده ساختند. از سوى دیگر، بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگى مى‏کردند به جرم «ارتداد» هجوم آورده، به قتل و غارت ایشان مى‏پرداختند. یکى از بابیّان مى‏نویسد:
جمعى رفتند و در شب، یورش برده، دِه را گرفتند و یکصد و سى نفر را به قتل رسانیدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه‏ى ایشان را جمیعا به قلعه بردند.
(43)
آنان چنین مى‏پنداشتند که یاران مهدى موعودند و به زودى، جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروایى مى‏کنند. همان فرد مى‏نویسد:
حضرت قدّوس [ محمّد على بارفروشى ] مى‏فرمودند که «ما هستیم سلطان بحق، و عالم، در زیر نگین ما مى‏باشد و کلّ سلاطین مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گردید».
(44)
پس میان ایشان و نیروى دولتى جنگ در گرفت و فتنه‏ى آنان با پیروزى قواى دولت و کشته شدن ملاّ محمّد على بارفروشى در جمادى الثانیه 1265 پایان گرفت.
در زنجان نیز شورشى به سرکردگى ملاّ محمّد على زنجانى (در سال 1266 ه) پدید آمد که به شکست بابیّان انجامید.
در تهران نیز گروهى از بابیّان به رهبرى على ترشیزى بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر و امام جمعه‏ى تهران را به قتل رسانند، امّا نقشه‏ى آنان کشف شد و سى و هشت تَن از سران بابیّان، دستگیر و هفت تن از آنان کشته شدند.
شگفت آن که مریدان سیّد على محمّد، در جنگ‏هاى قلعه‏ى طبرسى و زنجان، از مسلمانى دم مى‏زدند و نماز مى‏گزاردند و از «بابیّت» سیّد على محمّد جانب دارى مى‏کردند.
(45)
ظاهرا، در آن هنگام، هنوز ادّعاى مهدویّت و نبوّت وى به آنان نرسیده بود. از این رو، به اعتراف وقایع نگاران بابى، برخى از بابیّان به محض این که در «بدشت» از ادّعاى مهدویّت سیّد على محمّد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدّت از او روى گرداندند.(46)

فتواى علما براى اعدام بابپس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنه‏ى بابیّه، میرزا تقى خان امیرکبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) مسامحه در کارِ سیّد على محمّد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورش‏ها را فرو نشاند و براى این کار، از برخى علما فتوا خواست، ولى به گفته‏ى ادوارد براون:
دعاوى مختلف و تلوّن افکار و نوشته‏هاى بى مغز و بى اساس و رفتار جنون‏آمیز او، علما را بر آن داشت که به علّت شبهه‏ى خبط دماغ، بر اعدام وى رأى ندهند.
(47)
با وجود این، برخى از علما که احتمال خبط دماغ درباره‏ى سیّد على محمد را نمى‏دادند و او را مردى دروغگو و ریاست طلب مى‏شمردند، به قتل وى فتوا دادند و سیّد على محمّد به همراه یکى از پیروان‏اش، در بیست و هفتم شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.(48)
با اعدام باب، همه‏ى قضایاى این طایفه به پایان نرسید، بلکه عدّه‏اى از طرفداران، باز به تبلیغ این مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعاى واهى شخص دیگرى به نام حسین على نورى گره خورد و مسلک «بهاییت» پى ریزى شد.
به توفیق الهى، موضوع «بابیّت» را با معرّفى بخشى از کتاب‏هایى که در ردّ این فرقه‏ى ضالّه نشر یافته، پى مى‏گیریم.
 


پی نوشت :

1. ر.ک: فرهنگ فرق اسلامى، دکتر محمد جواد مشکور، ص 266 - 268.2. ر.ک: فرهنگ فرق اسلامى، ص 97 - 98؛ هفتاد و دو ملّت، ص 153 - 155.3. براى آشنایى بیش‏تر با دیوان اشعار و غزلیات او، به لغت نامه‏ى دهخدا، ج 19، ص 321 - 324 مراجعه شود.4. براى توضیحات بیش‏تر خاندان حجة‏الاسلام، به لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 320 - 325 مراجعه شود.5. فرهنگ فرق اسلامى، ص 35.6. ر.ک: إحقاق الحق، ص 167 - 223.7. ر.ک: قرنان من الاجتهاد والمرجعیة فی أسرة الإحقاقى، میرزا عبدالرسول الحائری الإحقاقی؛ مقدمه و حواشى «دیوان اشعار نیّر تبریزى» به قلم میرزا عبدالرسول احقاقى؛ آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، رضا برنجکار، ص 175 - 178.8. ر.ک: حقایق شیعیان، میرزا عبدالرسول احقاقى اسکویى، چاپ تبریز، سال 1334 شمسى. براى آگاهى بیش‏تر خوانندگان از مطالب کتاب، فهرست مندرجات آن را نقل مى‏کنیم: شیخ احسایى و قضاوت‏هاى تاریخ، شیخ احسایى و اصول الدین؛ شیخ احسایى و امام غایب؛ شیخ احسایى و طریقه‏ى اصولى و اخبارى؛ شیخ احسایى و حکما و فلاسفه؛ شیخ احسایى و رکن رابع؛ عداوت بابیّه و بهاییه با شیخ احسایى و طرفداران حقیقى او؛ شیخ احسایى و شریعت مقدّس حضرت خاتم الأنبیاء صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، شیخ احسایى و کلّى بودن امام؛ شیخ احسایى و نام شیخى و کشفى؛ شیخ احسایى و معاد جسمانى؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام درباره‏ى حضرت شیخ بزرگوار. او، قسمتى از اجازه نامه‏هاى سیّد مهدى طباطبایى بحرالعلوم و شیخ جعفر نجفى کبیر و شیخ حسین آل عصفور و میرزا مهدى شهرستانى و سیّد آقا على طباطبایى و میرزا محمّد باقر خوانسارى را درباره‏ى شیخ احسایى آورده است و کتاب را با عنوان «پس از شیخ احسایى» و بر شمردن کتب و تألیفات شیخ، به پایان برده است.9. ر.ک: احقاق الحق، ص 167 - 223.10. ر.ک: حقایق شیعیان، ص 7 - 47؛ کلمه‏اى از هزار، غلامحسین معتمدالاسلام، ص 64 - 66، تبریز، چاپخانه‏ى شفق، 1398 (نقل از: آشنایى با فرق و مذاهب، ص 178 - 179).11. در کتاب آیین باب، ص 4، آمده است: «پدر سیّد على محمّد، سیّد على رضا و نام جدّش سیّد ابراهیم پسر سیّد فتح الله است. و خودِ «باب» هم در کتاب بین الحرمین، نامِ خود و نیاکان‏اش را چنین نوشته است.12. «باب» در کتاب بین الحرمین، درباره‏ى زمان ولادت‏اش آورده است: «و انّه لعبد قد ولد فی یوم اوّل المحرّم من سنة 1235...». بعضى هم نوشته‏اند که میرزا على محمّد شیرازى، در یکم محرّم 1236 هجرى قمرى (نهم اکتبر 1820 میلادى) در شیراز به دنیا آمد و در 27 شعبان سال 1266 هجرى قمرى (نهم ژوئیه سال 1850 میلادى) در نزدیکى ارگ تبریز، در سنّ سى سالگى، تیرباران شده است. ر.ک: لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 32.13. بعید نیست که مخاطبِ «باب» در این عبارت: «إنّ یا محمّد معلّمی، لاتضربنى فوق حدّ معیّن...»، معلّم وى، همین شیخ محمّد عابد باشد. (این عبارت در کتاب بیان عربى، ص 25، آمده است.)14. ر.ک: تلخیص تاریخ نبیل زرندى، اشراق خاورى، ص 63 - 64.15. ر.ک: مقاله‏ى سیّاح، ص 5. این کتاب، تألیف عباس افندى (پسر بزرگ حسینعلى بهاء) است که نام‏هاى دیگرى هم مانند سرگذشت یک مسافر، روزنامه‏ى یک مسافر، شرح سیّاح دارد. بنا به نقل مؤلف الکواکب الدریة، ص 7، این کتاب در بمبئى (هندوستان) و نیز از سوى ادوارد براون در انگلستان به چاپ رسیده است.16. ر.ک: لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 32.17. بعضى از نویسندگان بابى و بهایى، تحصیل سیّد على محمّد «باب» را جز از مکتب انکار کرده‏اند و نسبت «امّى» به وى داده‏اند. به عنوان نمونه، حاجى میرزا جانى کاشانى، مؤلّف «نقطة الکاف» ضمن ردّ شرکت «باب» در درس سیّد کاظم رشتى، ادّعا کرده که وى گاهى به مجلس موعظه‏ى او مى‏رفته است و حتّى در صفحه‏ى 109 تصریح مى‏کند: «نفسى که امّى بوده، یعنى سواد عربیّت درستى نداشته ]است ]...»، ولى با توجّه به اسناد تاریخى، جایى براى چنین ادّعایى باقى نمى‏ماند.18. أسرار الآثار خصوصى، فاضل مازندرانى، ج 1، ص 192 - 193.19. همان، ج 4، ص 370.20. ظهور الحق، فاضل مازندرانى، ج 3، ص 479. این کتاب، از جمله کتاب‏هاى فرقه بهاییه است که در مصر به چاپ رسیده است.21. ر.ک: روضة الصّفاء ناصرى، رضا قلى خان هدایت. از صفحه‏ى 1270 تا صفحه‏ى 1274 جلد دهم این کتاب، مطالبى درباره‏ى بابیه و بهاییه آمده است.22. ر.ک: خاتمیت پیامبر اسلام، ص 41؛ تلخیص تاریخ نبیل زرندى، عبدالحمید اشراق خاورى، ص 66.23. ر.ک: تلخیص تاریخ نبیل زرندى، ص 67.24. ر.ک: لغت نامه‏ى دهخدا، ص 33.

25. این جریان، در ناسخ التواریخ (بخش قاجاریه) جلد سوم، با تفصیل بیش‏ترى آمده است. ر.ک: لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 51. علاوه بر آن، مؤلّف «نقطة الکاف» در صفحه‏ى 105، چنین آورده است:
«... بعد از آن که نجم وجود آن سیّد بزرگوار [ حاج سیّد کاظم رشتى ] غروب نمود، بعضى از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور، نظر به فرمایش آن نیّر اعظم، در مسجد کوفه، مدّت یک اربعین، معتکف گردیده، ابواب ما تشتهى الأنفس را بر روى خود بسته، و روى طلب، بر خاک عجز و نیاز گذارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهد در پیش گاه فضل حضرت رب المتعال عارض گردیده که: بارالها! ما گم شدگان در وادى طلب‏ایم، و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوب‏ایم، و به جز حضرت تو مقصد و پناهى نداریم. اینک، از تموّج بحربى کران‏ات مستدعى چنان‏ایم که حجاب غیریّت را از میانه‏ى ما و ولىّ‏ات برداشته، تا چشم فؤاد ما به نور طلعت معرفت‏اش روشن گردد. دلِ سوخته‏اى ما را از آتش فراق آن سرور افئده‏ى موحّدین، به آب وصال‏اش تسلّى بخش. چون که فرمایش حضرت خداوند رحمان در این خطاب بود به عباد مقبلین خود که «أُدعونى استجب لکم»و لهذا تیر دعاى با صدق و اخلاص نقطه انداز پرده‏ى دعوت، به اجابت رسیده و در عالم اشراق، به تجلّى معرفت جمال غیبى آن شمس وحدت مرآت فؤادش، متجلّى گردیده و بیت طلوع‏اش را که کعبه‏ى حقیقت بود، عارف شده، و لهذا قدم طلب در سبیل وصال‏اش، گذارده و به سوى کشور شیراز جان افزا شتابیده...». نیز ر.ک: لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 33.
26. مؤلف الکواکب الدرّیة، اسامى هجده تن را چنین آورده است: حاجى ملاّ محمّد على بار فروشى (ملقّب به «قدوس»)؛ ملاّ حسین بشرویه (ملقب به «باب الباب»)؛ آقا میرزا محمّد باقر (از خویشان باب الباب که او را «میرزا باقر کوچک» گفتند. گویا، پسر خالوى باب الباب بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملاّ على بسطامى (که سبب ایمان حاج سیّد جواد کربلایى و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قرة العین طاهره؛ شیخ محمّد ابدال؛ آقا سیّد حسین یزدى (ولد آقا سید احمد معروف به «کاتب وحى»)؛ میرزا محمّد روضه خوان یزدى؛ سعید هندى؛ ملاّ محمد خویى؛ ملاّ خدابخش قوچانى (که به سبب کثرت علم و تحقیق، او را ملاّ على رازى گفته‏اند)؛ ملاّ جلیل ارومى؛ ملاّ باقر تبریزى (که حامل جعبه و قلم دان و الواح نقطه‏ى اولى به جهت بهاءالله توسّط ملاّ عبدالکریم قزوینى بوده است.)؛ ملاّ یوسف اردبیلى؛ میرزا هادى قزوینى؛ میرزا محمّد على قزوینى (این دو، برادر بودند و در قلعه‏ى طبرسى (در مازندران) کشته شدند)؛ ملاّ حسین بجستانى (که بعد از قتل باب، دچار تزلزل شد.).27. ر.ک: الکواکب الدرّیّة فی مآثر البهائیة، عبدالحسین آیتى (آواره)، ج 1، ص 43. این کتاب، در 575 صفحه در سال 1342 هجرى قمرى درمصر به چاپ رسید. مؤلف، پس از آن که از فرقه‏ى ضالّه‏ى بهائیت روى گردانید، ردّیه‏اى بر این کتاب و عقیده‏ى سابق خود نوشت که با نام کشف الحیل، در چهار جلد نشر یافته است.
28. ر.ک: دائرة‏المعارف الشیعیة العامّة، محمد حسین اعلمى حائرى، ج 6، ص 20.
29. نقطة‏الکاف، حاجى میرزا جانى کاشانى، ص 181.30. بهائیان، محمّد باقر نجفى 31. احسن القصص، ذیل آیه‏ى 55 از سوره‏ى یوسف.
31. همان.
32. اَحسن القصص، على محمّد شیرازى، ص 1؛ ر.ک: دانشنامه‏ى جهان اسلام، ج 1، ص 17.33. نقطة الکاف، ص 135.34. دایرة‏المعارف تشیع، ج 3، ص 4 - 5.35. بیان، ص 3 (نسخه‏ى خطّى).36. ر.ک: بیان، ص 1.37. ر.ک: لوح هیکل الدین، على محمّد باب، ص 18 (نسخه‏ى خطّى).38. تلخیص تاریخ نبیل زرندى، همان، ص 141.39. ر.ک: نظر اجمالى در دیانت بهائیت، احمد یزدانى، ص 13، تهران 1329 ش.40. ر.ک: ظهور الحق، فاضل مازندرانى، ج 3، ص 14.41. ناسخ التواریخ، بخش قاجاریه، جلد دوم؛ شیخیگرى، بابیگرى، مرتضى مدرس چهاردهى، ص 205 - 206؛ لغت نامه‏ى دهخدا، ج 9، ص 44 - 47.42. کشف الغطاء، ص 204 - 205، ابوالفضل گلپایگانى، چاپ ترکستان.43. نقطة الکاف، ص 162؛ حاجى میرزا جانى کاشانى، لیدن 1328 ه / 1910 م.44. همان.45. تلخیص تاریخ نبیل زرندى، ج 1، ص 163 و 195.46. همان، ج 1، ص 130.47. بهائیان، ص 252، محمد باقر نجفى.48. ر.ک: دانشنامه‏ى جهان اسلام، ج 1، ص 18-19، زیر نظر سید مصطفى میر سلیم، تهران 1375. و نیز ر.ک: الموسوعة الذهبیة للعلوم الإسلامیة، ج 7، ص 554-555، دکتر فاطمه محجوب، قاهره.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد