ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

ایمان نیوز

سیاست بین الملل - فرقه شناسی - مهدویت

فرقه هاى شیعه

فرقه هاى شیعه  
در کتابهاى فرق و مذاهب ، فرقه هاى فرعى متعددى براى شیعه ذکر کرده اند که اکثر آنها جعلى است . بسیارى از این فرقه ها به نام یک عالم یا متکلم شیعى است که اختلافات جزئى با یکدیگر داشته اند. مهمترین فرقه هایى که براى شیعه ذکر شده است عبارت اند از: غلات ، کیسانیه ، زیدیه ، اسماعیلیه و امامیه . غلات به الوهیت على علیه السلام قائل بودند، در نتیجه آنان اصولا مسلمان نیستند و نباید در میان فرق اسلامى ذکر شودند. در مورد کیسانیه باید گفت آنان در اصل گروهى سیاسى بودند که درصدد انتقام خون سیدالشهداء علیه السلام و یارانش برآمدند و ماءموریت خود را به خوبى انجام دادند.
طرح مساءله امامت و مهدویت محمد حنفیه توسط مختار، اگر صحت داشته باشد، ظاهرا ابزارى ، هر چند ناپسند، براى جلب حمایت شیعیان بوده است . گذشته از اینکه کیسانیه فرقه اى انقراض یافته است و اهمیت مذهبى چندانى ندارد. بنابراین اگر بخواهیم فرق و مذاهب مهم و موجود شیعه را مورد بحث قرار دهیم ، باید امامیه ، زیدیه و اسماعیلیه مورد بحث قرار گیرد. در مورد کیسانیه به همان مقدار ذکر شده اکتفا مى کنیم و غلات را در فصلى جداگانه مطرح مى کنیم . از این میان اکثریت شیعه ، گروهى هستند که غیر از امام على علیه السلام به دیگر امامان معصوم یعنى امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و نه فرزند معصوم علیه السلام او نیز معتقدند. اینان ((شیعه اثنى عشریه )) یا ((امامیه )) نامیده مى شوند. هر چند امروزه در میان ما وقتى کلمه ((شیعه )) ذکر مى شود، امامیه به ذهن خطور مى کند، اما تعریف اصطلاحى شیعه (گروهى که به امامت بلافصل على علیه السلام از طریق نص معتقدند) شامل زیدیه و اسماعیلیه نیز مى شود. از این رو در این کتاب ، همچون سایر کتابهاى این رشته ، منظور از شیعه همین اصطلاح عام است و در مورد شیعه دوازده امامى ، اصطلاح ((امامیه )) به کار مى رود.
چکیده 1. به پیروان على علیه السلام که معتقد به امامت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر (ص ) هستند شیعه گفته مى شود. این اصطلاح در زمان پیامبر هم مطرح بوده و تعبیر ((شیعة على )) به کار رفته است .
2. نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر (ص ) است . روایات متعددى در نزد شیعه و سنى هست مبنى بر این اینکه عبارت ((شیعة على )) توسط پیامبر (ص ) رواج یافته است . کما اینکه پیامبر اکرم (ص ) در طور عمر خویش بارها على علیه السلام را بع عنوان جانشین خویش ‍ معرفى فرمودند که اولین دفعه پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقرین )) بود. در پایان عمر ایشان هم که واقعه غدیر خم اتفاق افتاد این معرفى تکرار شد.
3. مرحله دوم حیات شیعه مربوط به پس از وفات پیامبر (ص ) است . در حالى که عده اى در سقیفه مشغول تعیین خلیفه بودند شیعیان على علیه السلام با اعتقاد به جانشینى او گرد او جمع آمدند که در راءس آنها مقداد، سلمان ، ابوذر و عمار قرار داشتند لکن به جهت حفظ اسلام سکوت اختیار نمودند و با حاکمان وقت همراهى کردند.
4. دوره سوم پس از قتل عثمان و به خلاف رسیدن على علیه السلام شروع مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام فعلیت بیشترى یافت و شیعه در حاکمیت سیاسى هم نقش پیدا کرد. پس از شهادت على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر اموى آغاز مى شود که سخت ترین دوره حیات شیعه است . شیعیان در این دوره متحلم آزار و شکنجه و قتل و غارت مى شوند و در همین زمان است که قیام کربلا اتفاق مى افتد.
5. اولین اختلاف در شیعه زمانى اتفاق افتاد که مختار که به خونخواهى امام حسین علیه السلام قیام کرده بود محمد حنفیه را به عنوان امام مهدى (عج ) معرفى کگرد و در اینجا اولین انشعاب در شیعه پیدا شد. به پیروان مختار و این اعتقاد کیسانیه مى گویند.
6. جریان دیگرى که به پیدایش فرقه اى دیگر انجامید قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام بر ضد بنى امیه بود. پس از آنکه او به شهادت رسید پیروان او که امامت او را قبول داشتند به ((زیدیه )) معروف شدند.
7. سومین انشعاب در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد، زیرا عده اى اسماعیل فرزند ارشد او را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و اسماعیلیه نامیده شدند.
8. از اوایل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم که خاندان بویه شیعى مذهب در دستگاه حکومت عباسى نفوذ کرد شیعه آزادى عمل بیشترى در بیان عقاید خود پیدا کرد و بسیارى از متکلمان و فقهاى شیعه مانند شیخ صدوق ، شیخ مفید، سید مرتضى ، شیخ طوسى در این زمان پدید آمدند. گسترش شیعه با حکومت حمدانیان و فاطمیین ادامه یافت ولى در دوره ایوبیان مجددا سخت گیرى بر شیعیان آغاز شد.
9. در حکومت مغول در قرن هفتم در برخى نقاط مذهب شیعه رواج یافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصیرالدین طوسى در همین زمان مى زیسته اند. با حاکمیت شاه اسماعیل صفوى بر ایران مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمى اعلام شد و تلاشهاى زیادى در ترویج آن صورت گرفت . علمایى چون شیخ بهایى ، میرداماد، ملاصدرا، فیض ‍ کاشانى و علامه مجلسى در همین زمان مى زیسته اند. امام در همین وقت با حاکمیت دولت عثمانى در برخى مناطق دیگر، شیعیان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و مذهب شیعه که زمانى در سوریه و مصر و ترکیه رواج داشت از آن مناطق رخت بربست .
10. در کتب فرق و مذاهب ، فرقه هاى متعددى براى شیعه ذکر شده که اکثرا جعلى است ، و تنها فرقه هاى مهم موجود شیعه سه فرق امامیه ، زیدیه و اسماعیلیه هستند که از این میان اکثریت شیعه را امامیه یا شیعیان اثنى عشرى که قائل به امامت على علیه السلام امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام و نه فرزند معصوم آن حضرت هستند، تشکیل مى دهند.
پرسش  1. پیدایش شیعه از چه زمانى بوده است و چه دوره هایى را گذرانده است ؟
2. چه اختلافاتى سبب پیدایش فرقه هاى مختلف در میان شیعیان شد؟
3.مهمترین فرقه هاى شیعى کدامند؟

بخش دوم : شیعه

بخش دوم : شیعه 
شیعه در لغت ، به معناى پیروان و یاران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز بر مذکر و مؤ نث به طور یکسان اطلاق مى شود.(64) در اصطلاح ، شیعه به پیروان على علیه السلام گفته مى شود که معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند.(65)
درباره زمان پیدایش شیعه سخنان بسیارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شیعه ، به همان معناى مذکور، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز مطرح بوده است و تعبیر ((شیعة على )) بارها در سخنان آن حضرت به کار رفته است . البته وضعیت شیعه در زمانهاى مختلف به یک صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشیع که اعتقاد به امامت على علیه السلام از طریق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در میان شیعه دیده مى شود.
6 - ادوار شیعه همان گونه که بیان شد، نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . نوبختى مى گوید: ((شیعه ، نخستین فرقه اسلامى است ؛ آنان پیروان على علیه السلام و معتقدان به امامت او بودند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و پس از آن وجود داشتند. اولین کسانى که در اسلام به اسم شیعه نامیده شدند مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند.))(66)
در کتابهاى معتبر شیعه و سنى احادیثى نقل شده است که در آنها پیامبر صلى الله علیه و آله با صراحت از ((شیعه على )) نام برده اند. براى نمونه ، سیوطى ، دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسیر آیه شریفه ((ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة )) (بنیه : 7) سه حدیث از آن حضرت نقل کرده است که در آنها مصداق آیه مذکور على علیه السلام و شیعه او معرفى شده اند. (67) شیخ مفید نیز چند حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله به این مضمون که ((على که شیعه او رستگار مى باشند))، نقل کرده است . (68) در منابع دیگر نیز این گونه احادیث نقل شده است . (69) بر این اساس مفهوم تشیع توسط خود پیامبر صلى الله علیه و آله مطرح شد و ایشان بذر شیعه را در حوزه تفکر اسلامى نشاند و آن را پرورش داد.
ممکن است این سؤ ال مطرح شود که با وجود پیامبر، همه مسلمانها از ایشان پیروى مى کردند و شیعه او بودند، بنابراین معناى شیعه على چه معنا و مفهومى داشت ؟ در پاسخ باید گفت : پیامبر با تعریف و تمجید از شیعه على علیه السلام ، در واقع شیعه على را شیعه خود معرفى مى کند. به دیگر سخن ، ایشان درصدد بیان این مطلب هستند که هر کس از من پیروى کند؛ باید از على پیروى کند، چه در این زمان چه پس از من . شاهد این مطلب ، آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله در برخى احادیث پس از تمجید از شیعه خود، خطاب به على علیه السلام مى فرمایند: ((امام شیعه من تو هستى )). (70) در احادیث دیگر، پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام را خطاب قرار مى کنند و از عبارت ((شیعتنا)) یعنى شیعه پیامبر و على علیه السلام استفاده مى کنند. (71) در حدیث دیگر پیامبر تعبیر ((شیعتى و شیعة اهل بیتى )) را به کار مى برند.(72)
اصولا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى تبلیغ عمومى خویش ‍ تا پایان عمر بارها على علیه السلام را به عنوان جانشین خویش و امام مسلمانان پس از خود معرفى فرمودند.
براى مثال ، در آغاز بعثت پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقربین )) (شعراء: 214) صریحا على بن ابى طالب را وصى و وارث خویش خواندند. (73) در این رویداد، پیامبر صلى الله علیه و آله نخستین سنگ بناى تشیع را پایه ریزى کردند و پس از آن همواره و در هر مناسبتى به تکمیل این بنا مى پرداختند تا اینکه اندکى قبل از وفاتشان در واقعه غدیر خم در برابر انبوهى از مسلمانان از حج برگشته ماءموریت خویش را در این زمینه به کمال رساندند و فرمودند: ((من کنت مولاه فهذا (على ) مولاه )). این واقعه را صدها صحابى پیامبر و تابعین آنها نقل کرده اند که در کتابهاى حدیثى شیعه و سنى نقل شده است . (74)
مرحله دوم حیات شیعه ، پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله آغاز مى شود. هنگامى که على علیه السلام و بنى هاشم و گروهى از بزرگان اصحاب مشغول مراسم خاک سپارى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند، گروهى از مهاجرین و انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شدند و به نزاع بر سر خلافت پیامبر پرداختند، انصار کسى را معرفى مى کرد و مهاجرین فرد دیگرى را، تا اینکه بدون مشورت با امت اسلامى و بزرگان اصحاب پیامبر که در راءس آنها امام على علیه السلام قرار داشت ، بر خلافت ابوبکر توافق کردند. على علیه السلام پس از انجام مراسم تدفین درصدد پس گرفتن حق خویش برآمد. مسعودى نقل مى کند که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و حادثه سقیفه ، على علیه السلام و ((شیعه او)) گرد هم جمع شدند. (75) اینان همان گروهى هستند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله ((شیعه على )) خوانده مى شدند و در راءس آنها مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند. اما وحشت و غوغایى که پس از بیعت با ابوبکر در میان مسلمانان ایجاد شد، مانع از حمایت آنها از على علیه السلام گردید و او دریافت که اگر حق خویش را طلب کند، جنگ و خونریزى در میان مسلمانها باعث نابودى اسلام و بازگشت مردم به جاهلیت خواهد شد. از این رو او و شیعیانش از مطالبه حق خلافت چشم پوشى کردند، اما شیعه على علیه السلام که توصیه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره پیروى از على علیه السلام را به خاطر داشتند، در همه حوادث به او چشم دوخته بودند و گاه در موارد ضرورت به پیروى از او با حاکمان وقت همکارى مى کردند. و گاه در سکوت و عزلت در انتظار فرصت مناسب بودند. در این دوره تشیع نسبت به دوره قبل فعلیت بیشترى یافت زیرا در مرحله اول ، شیعه تنها به امامت على علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله اعتقاد داشتند اما پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام امام و پیشواى شیعیان بود و آنها با اشاره حضرتش در امور سیاسى و اجتماعى و جنگها مشارکت مى کردند، گذشته از اینکه در تفسیر و عقاید و احکام فقهى از او پیروى مى کردند و بهره مند مى شدند.
دوره سوم ، پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امام على علیه السلام آغاز مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام ظهور و بروز بیشترى یافت و بعد ولایت سیاسى امام نیز تحقق یافت و در نتیجه شیعه نیز در حاکمیت سیاسى نقش بیشترى یافت .(76)
پس از شهادت امام على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر امویان فرا مى رسد که سخت ترین مرحله براى شیعیان بود. در این دوره خطیبان به دستور بنى امیه به امام اول شیعیان دشنام مى دهند و شیعیان بیشترین آزار و شکنجه و قتل و غارت متحمل گشتند. در همین دوره است که قیام حسین بن على علیه السلام در سال 61 هجرى بر علیه یزید بن معاویه رخ مى دهد و فرزند دختر پیامبر صلى الله علیه و آله همراه تعدادى از شیعیان خاص خویش به شهادت مى رسند. پس از شهادت حسین علیه السلام قیامهایى به خونخواهى او و یارانش رخ داد که از همه مهمتر قیام توابین در سال 64 و قیام مختار در سال 66 بود. مختار با جلب حمایت محمد حنیفه ، فرزند امام على علیه السلام ، شیعه را گرد خویش جمع کرد و آنان را براى گرفتن انتقام خون حسین علیه السلام و یارانش سازماندهى کرد. او قاتلان اهل بیت علیه السلام و شیعیان آنان در کربلا را یکى پس از دیگرى از دم تیغ گذراند و سر ابن زیاد را براى امام سجاد علیه السلام فرستاد. نقل شده است که او پس از جلب حمایت محمد حنیفه او را امام مهدى معرفى کرد. (77) و به این ترتیب نخستین انشعاب در شیعه پدید آمد. به پیروان مختار کیسانیه مى گویند، چون اسم اصلى مختار کیسان بود. مهمترین اعتقاد کیسانیه این بود که پس از امام على علیه السلام یا پس از امام حسن و امام حسین علیه السلام ، به امامت محمد حنیفه معتقد بودند واو را مهدى موعود مى دانستند. کیسانیه خود به فرقه هاى فرعى تر منشعب شدند. (78)
یکى دیگر از قیامهایى که به پیدایش فرقه اى دیگر در میان شیعه انجامید، قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام است که بر ضد بنى امیه صورت گرفت . او بر علیه هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. آن دسته از پیروان زید که او را به امامت قبول داشتند و عقاید خاصى داشتند، به زیدیه مشهور شدند، که در بحث از زیدیه در این باره بحث خواهیم کرد.
سومین انشعاب ، در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد؛ گروهى از پیروان امام صادق علیه السلام اسماعیل فرزند ارشد ایشان و برادر امام موسى کاظم علیه السلام را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و به تدریج عقاید خاصى را مطرح کردند که به اسماعیلیه معروف شدند. در ادامه ، این فرقه مورد بحث قرار خواهد گرفت . اما اکثریت شیعه سلسله امامان را تا آخرین امام معصوم یعنى امام دوازدهم ، مهدى موعود (عج ) پذیرفتند اینان شیعه اثنى عشریه یا امامیه نامیده مى شدند.
در اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان که بخشى از زمان امامت امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، را شامل مى شود، به دلیل ضعف این دو حکومت ، فشار بر امامان و شیعیان آنها کمتر شد و در همین فرصت اندک بود که آن دو بزرگوار، معارف و احکام شیعه را که در واقع ریشه در تعلیمات قرآن و سنت نبوى داشت ترویج و تبلیغ کردند. پس ‍ از قدرت یافتن عباسیان فشار بر شیعه از سر گرفته شد، گرچه در زمان برخى از حاکمان عباسى چون امین و ماءمون شیعه از آزادى بیشترى برخوردار بودند. اندکى پس از غیبت کبرى ، یعنى از اوایل قرن چهارم ، تا اواخر قرن پنجم که خاندان آل بویه (خاندان آل بویه ) در دستگاه عباسى نفوذ کردند و از مناصب مهم حکومتى بهره مند شدند، شیعه در بیان عقاید و آراى خویش آزادى عمل داشت .
آل بویه خود یکى از خاندان فرهیخته شیعه بودند و دانشمندان فراوانى را به جامعه اسلامى عرضه کردند. بسیارى از متکلمان و فقیهان شیعه در همین زمان پدید آمدند که از جمله آنها مى توان از شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى نام برد. حکومت حمدانیان در قرن چهارم در سوریه و حکومت فاطمیین در قرنهاى چهارم تا ششم در مصر، که هر دو شیعى مذهب بودند باعث گردید تا مذهب بودند باعث گردید تا مذهب تشیع در این مناطق گسترش بسیارى یابد. اما با روى کار آمدن حکومت ایوبیان در قرن ششم و تسلط آنان بر مصر سخت گیرى و کشتار شیعیان و نابود کردن آثار و کتب آنان بار دیگر آغاز شد. پس از سقوط حکومت عباسى و روى کار آمدن حکومت مغول ، بویژه در دوره حکومت سلطان محمد خدابنده ، مذهب شیعه رواج یافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصیر الدین طوسى در همین زمان مى زیسته اند.
پس از اینکه حکومت مغول منقرض شد در ایران حکومت ملوک الطوایفى برقرار گردید و هر منطقه توسط یک طایفه و گروه اداره مى شد، تا اینکه شاه اسماعیل صفوى با برانداختن حکومت طوایف ، بر سرتاسر ایران و حتى بخشى از عراق چیره گشت .
شاه اسماعیل و دیگر حاکمان صفوى مذهب شیعه داشتند و مهمترین و قدرتمندترین حکومت شیعى در عصر غیبت توسط آنان ایجاد شد. شاه اسماعیل مذهب رسمى را شیعه اعلام کرد و در ترویج آن کوششهاى بسیار نمود. دانشمندان بزرگى چون شیخ بهایى ، میرداماد، ملاصدرا، فیض ‍ کاشانى و علامه مجلسى در همین زمان مى زیسته اند. اما در همین زمان دولت عثمانى بر دیگر سرزمینهاى اسلامى تسلط داشت و همان سیره امویان نسبت به شیعه را از سر گرفت . عثمانیها هزاران نفر از اهالى ترکیه و سوریه را به جرم شیعه بودن از دم تیغ گذراندند و فقیهانى چون شهید ثانى را به شهادت رساندند و همان کار ایوبیان در مصر را در مناطق دیگر شیعه نشین تکرار کردند. بدین سان مذهب شیعه که زمانى در سوریه و مصر و بخشى از ترکیه رواج عام داشت ، از آن مناطق رخت بربست و بسیارى از شیعیان ترکیه و سوریه از ترس حکومت عثمانى به مناطق کوهستانى هجرت کردند که هم اینک نیز با عنوان علویان در آن مناطق زندگى مى کنند.(79)

بخش دوم : شیعه

بخش دوم : شیعه 
شیعه در لغت ، به معناى پیروان و یاران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز بر مذکر و مؤ نث به طور یکسان اطلاق مى شود.(64) در اصطلاح ، شیعه به پیروان على علیه السلام گفته مى شود که معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند.(65)
درباره زمان پیدایش شیعه سخنان بسیارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شیعه ، به همان معناى مذکور، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز مطرح بوده است و تعبیر ((شیعة على )) بارها در سخنان آن حضرت به کار رفته است . البته وضعیت شیعه در زمانهاى مختلف به یک صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشیع که اعتقاد به امامت على علیه السلام از طریق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در میان شیعه دیده مى شود.
6 - ادوار شیعه همان گونه که بیان شد، نخستین دوره حیات شیعه ، زمان حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است . نوبختى مى گوید: ((شیعه ، نخستین فرقه اسلامى است ؛ آنان پیروان على علیه السلام و معتقدان به امامت او بودند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله و پس از آن وجود داشتند. اولین کسانى که در اسلام به اسم شیعه نامیده شدند مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند.))(66)
در کتابهاى معتبر شیعه و سنى احادیثى نقل شده است که در آنها پیامبر صلى الله علیه و آله با صراحت از ((شیعه على )) نام برده اند. براى نمونه ، سیوطى ، دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسیر آیه شریفه ((ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة )) (بنیه : 7) سه حدیث از آن حضرت نقل کرده است که در آنها مصداق آیه مذکور على علیه السلام و شیعه او معرفى شده اند. (67) شیخ مفید نیز چند حدیث از پیامبر صلى الله علیه و آله به این مضمون که ((على که شیعه او رستگار مى باشند))، نقل کرده است . (68) در منابع دیگر نیز این گونه احادیث نقل شده است . (69) بر این اساس مفهوم تشیع توسط خود پیامبر صلى الله علیه و آله مطرح شد و ایشان بذر شیعه را در حوزه تفکر اسلامى نشاند و آن را پرورش داد.
ممکن است این سؤ ال مطرح شود که با وجود پیامبر، همه مسلمانها از ایشان پیروى مى کردند و شیعه او بودند، بنابراین معناى شیعه على چه معنا و مفهومى داشت ؟ در پاسخ باید گفت : پیامبر با تعریف و تمجید از شیعه على علیه السلام ، در واقع شیعه على را شیعه خود معرفى مى کند. به دیگر سخن ، ایشان درصدد بیان این مطلب هستند که هر کس از من پیروى کند؛ باید از على پیروى کند، چه در این زمان چه پس از من . شاهد این مطلب ، آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله در برخى احادیث پس از تمجید از شیعه خود، خطاب به على علیه السلام مى فرمایند: ((امام شیعه من تو هستى )). (70) در احادیث دیگر، پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام را خطاب قرار مى کنند و از عبارت ((شیعتنا)) یعنى شیعه پیامبر و على علیه السلام استفاده مى کنند. (71) در حدیث دیگر پیامبر تعبیر ((شیعتى و شیعة اهل بیتى )) را به کار مى برند.(72)
اصولا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى تبلیغ عمومى خویش ‍ تا پایان عمر بارها على علیه السلام را به عنوان جانشین خویش و امام مسلمانان پس از خود معرفى فرمودند.
براى مثال ، در آغاز بعثت پس از نزول آیه ((و انذر عشیرتک الاقربین )) (شعراء: 214) صریحا على بن ابى طالب را وصى و وارث خویش خواندند. (73) در این رویداد، پیامبر صلى الله علیه و آله نخستین سنگ بناى تشیع را پایه ریزى کردند و پس از آن همواره و در هر مناسبتى به تکمیل این بنا مى پرداختند تا اینکه اندکى قبل از وفاتشان در واقعه غدیر خم در برابر انبوهى از مسلمانان از حج برگشته ماءموریت خویش را در این زمینه به کمال رساندند و فرمودند: ((من کنت مولاه فهذا (على ) مولاه )). این واقعه را صدها صحابى پیامبر و تابعین آنها نقل کرده اند که در کتابهاى حدیثى شیعه و سنى نقل شده است . (74)
مرحله دوم حیات شیعه ، پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله آغاز مى شود. هنگامى که على علیه السلام و بنى هاشم و گروهى از بزرگان اصحاب مشغول مراسم خاک سپارى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند، گروهى از مهاجرین و انصار در سقیفه بنى ساعده جمع شدند و به نزاع بر سر خلافت پیامبر پرداختند، انصار کسى را معرفى مى کرد و مهاجرین فرد دیگرى را، تا اینکه بدون مشورت با امت اسلامى و بزرگان اصحاب پیامبر که در راءس آنها امام على علیه السلام قرار داشت ، بر خلافت ابوبکر توافق کردند. على علیه السلام پس از انجام مراسم تدفین درصدد پس گرفتن حق خویش برآمد. مسعودى نقل مى کند که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و حادثه سقیفه ، على علیه السلام و ((شیعه او)) گرد هم جمع شدند. (75) اینان همان گروهى هستند که در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله ((شیعه على )) خوانده مى شدند و در راءس آنها مقداد، سلمان فارسى ، ابوذر و عمار بن یاسر بودند. اما وحشت و غوغایى که پس از بیعت با ابوبکر در میان مسلمانان ایجاد شد، مانع از حمایت آنها از على علیه السلام گردید و او دریافت که اگر حق خویش را طلب کند، جنگ و خونریزى در میان مسلمانها باعث نابودى اسلام و بازگشت مردم به جاهلیت خواهد شد. از این رو او و شیعیانش از مطالبه حق خلافت چشم پوشى کردند، اما شیعه على علیه السلام که توصیه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره پیروى از على علیه السلام را به خاطر داشتند، در همه حوادث به او چشم دوخته بودند و گاه در موارد ضرورت به پیروى از او با حاکمان وقت همکارى مى کردند. و گاه در سکوت و عزلت در انتظار فرصت مناسب بودند. در این دوره تشیع نسبت به دوره قبل فعلیت بیشترى یافت زیرا در مرحله اول ، شیعه تنها به امامت على علیه السلام پس از پیامبر صلى الله علیه و آله اعتقاد داشتند اما پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، على علیه السلام امام و پیشواى شیعیان بود و آنها با اشاره حضرتش در امور سیاسى و اجتماعى و جنگها مشارکت مى کردند، گذشته از اینکه در تفسیر و عقاید و احکام فقهى از او پیروى مى کردند و بهره مند مى شدند.
دوره سوم ، پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امام على علیه السلام آغاز مى شود. در این دوره امامت على علیه السلام ظهور و بروز بیشترى یافت و بعد ولایت سیاسى امام نیز تحقق یافت و در نتیجه شیعه نیز در حاکمیت سیاسى نقش بیشترى یافت .(76)
پس از شهادت امام على علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام دوره حیات شیعه در عصر امویان فرا مى رسد که سخت ترین مرحله براى شیعیان بود. در این دوره خطیبان به دستور بنى امیه به امام اول شیعیان دشنام مى دهند و شیعیان بیشترین آزار و شکنجه و قتل و غارت متحمل گشتند. در همین دوره است که قیام حسین بن على علیه السلام در سال 61 هجرى بر علیه یزید بن معاویه رخ مى دهد و فرزند دختر پیامبر صلى الله علیه و آله همراه تعدادى از شیعیان خاص خویش به شهادت مى رسند. پس از شهادت حسین علیه السلام قیامهایى به خونخواهى او و یارانش رخ داد که از همه مهمتر قیام توابین در سال 64 و قیام مختار در سال 66 بود. مختار با جلب حمایت محمد حنیفه ، فرزند امام على علیه السلام ، شیعه را گرد خویش جمع کرد و آنان را براى گرفتن انتقام خون حسین علیه السلام و یارانش سازماندهى کرد. او قاتلان اهل بیت علیه السلام و شیعیان آنان در کربلا را یکى پس از دیگرى از دم تیغ گذراند و سر ابن زیاد را براى امام سجاد علیه السلام فرستاد. نقل شده است که او پس از جلب حمایت محمد حنیفه او را امام مهدى معرفى کرد. (77) و به این ترتیب نخستین انشعاب در شیعه پدید آمد. به پیروان مختار کیسانیه مى گویند، چون اسم اصلى مختار کیسان بود. مهمترین اعتقاد کیسانیه این بود که پس از امام على علیه السلام یا پس از امام حسن و امام حسین علیه السلام ، به امامت محمد حنیفه معتقد بودند واو را مهدى موعود مى دانستند. کیسانیه خود به فرقه هاى فرعى تر منشعب شدند. (78)
یکى دیگر از قیامهایى که به پیدایش فرقه اى دیگر در میان شیعه انجامید، قیام زید فرزند امام سجاد علیه السلام است که بر ضد بنى امیه صورت گرفت . او بر علیه هشام بن عبدالملک حاکم اموى قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید. آن دسته از پیروان زید که او را به امامت قبول داشتند و عقاید خاصى داشتند، به زیدیه مشهور شدند، که در بحث از زیدیه در این باره بحث خواهیم کرد.
سومین انشعاب ، در زمان امام صادق علیه السلام رخ داد؛ گروهى از پیروان امام صادق علیه السلام اسماعیل فرزند ارشد ایشان و برادر امام موسى کاظم علیه السلام را به عنوان امام هفتم پذیرفتند و به تدریج عقاید خاصى را مطرح کردند که به اسماعیلیه معروف شدند. در ادامه ، این فرقه مورد بحث قرار خواهد گرفت . اما اکثریت شیعه سلسله امامان را تا آخرین امام معصوم یعنى امام دوازدهم ، مهدى موعود (عج ) پذیرفتند اینان شیعه اثنى عشریه یا امامیه نامیده مى شدند.
در اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان که بخشى از زمان امامت امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، را شامل مى شود، به دلیل ضعف این دو حکومت ، فشار بر امامان و شیعیان آنها کمتر شد و در همین فرصت اندک بود که آن دو بزرگوار، معارف و احکام شیعه را که در واقع ریشه در تعلیمات قرآن و سنت نبوى داشت ترویج و تبلیغ کردند. پس ‍ از قدرت یافتن عباسیان فشار بر شیعه از سر گرفته شد، گرچه در زمان برخى از حاکمان عباسى چون امین و ماءمون شیعه از آزادى بیشترى برخوردار بودند. اندکى پس از غیبت کبرى ، یعنى از اوایل قرن چهارم ، تا اواخر قرن پنجم که خاندان آل بویه (خاندان آل بویه ) در دستگاه عباسى نفوذ کردند و از مناصب مهم حکومتى بهره مند شدند، شیعه در بیان عقاید و آراى خویش آزادى عمل داشت .
آل بویه خود یکى از خاندان فرهیخته شیعه بودند و دانشمندان فراوانى را به جامعه اسلامى عرضه کردند. بسیارى از متکلمان و فقیهان شیعه در همین زمان پدید آمدند که از جمله آنها مى توان از شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضى و شیخ طوسى نام برد. حکومت حمدانیان در قرن چهارم در سوریه و حکومت فاطمیین در قرنهاى چهارم تا ششم در مصر، که هر دو شیعى مذهب بودند باعث گردید تا مذهب بودند باعث گردید تا مذهب تشیع در این مناطق گسترش بسیارى یابد. اما با روى کار آمدن حکومت ایوبیان در قرن ششم و تسلط آنان بر مصر سخت گیرى و کشتار شیعیان و نابود کردن آثار و کتب آنان بار دیگر آغاز شد. پس از سقوط حکومت عباسى و روى کار آمدن حکومت مغول ، بویژه در دوره حکومت سلطان محمد خدابنده ، مذهب شیعه رواج یافت . بزرگانى چون محقق حلى ، علامه حلى و خواجه نصیر الدین طوسى در همین زمان مى زیسته اند.
پس از اینکه حکومت مغول منقرض شد در ایران حکومت ملوک الطوایفى برقرار گردید و هر منطقه توسط یک طایفه و گروه اداره مى شد، تا اینکه شاه اسماعیل صفوى با برانداختن حکومت طوایف ، بر سرتاسر ایران و حتى بخشى از عراق چیره گشت .
شاه اسماعیل و دیگر حاکمان صفوى مذهب شیعه داشتند و مهمترین و قدرتمندترین حکومت شیعى در عصر غیبت توسط آنان ایجاد شد. شاه اسماعیل مذهب رسمى را شیعه اعلام کرد و در ترویج آن کوششهاى بسیار نمود. دانشمندان بزرگى چون شیخ بهایى ، میرداماد، ملاصدرا، فیض ‍ کاشانى و علامه مجلسى در همین زمان مى زیسته اند. اما در همین زمان دولت عثمانى بر دیگر سرزمینهاى اسلامى تسلط داشت و همان سیره امویان نسبت به شیعه را از سر گرفت . عثمانیها هزاران نفر از اهالى ترکیه و سوریه را به جرم شیعه بودن از دم تیغ گذراندند و فقیهانى چون شهید ثانى را به شهادت رساندند و همان کار ایوبیان در مصر را در مناطق دیگر شیعه نشین تکرار کردند. بدین سان مذهب شیعه که زمانى در سوریه و مصر و بخشى از ترکیه رواج عام داشت ، از آن مناطق رخت بربست و بسیارى از شیعیان ترکیه و سوریه از ترس حکومت عثمانى به مناطق کوهستانى هجرت کردند که هم اینک نیز با عنوان علویان در آن مناطق زندگى مى کنند.(79)

5 - جبریه و جهمیه

5 - جبریه و جهمیه 
جبر در اصطلاح علم فرق و مذاهب ، به معناى نفى فعل اختیارى از انسان و انتساب همه افعال به خداست . شهرستانى ضمن بیان این مطلب ، جبریه - یعنى طرفداران عقیده جبر- را داراى اصنافى مى داند که از آن جمله جبریه خالصه و جبریه متوسطه هستند. گروه نخست براى انسان هیچ گونه قدرت و عملى قائل نیستند و تمام افعال انسان را به خدا نسبت مى دهند. گروه دوم براى آدمى قدرتى را اثبات مى کنند اما قدرت را در فعل او مؤ ثر نمى دانند. (57)
همان گونه که قبلا گذشت اعتقاد به جبر قبل از اسلام نیز مطرح بوده است و حتى برخى مشرکان مکه نیز چنین اعتقاداتى داشته اند. اما اینکه در میان مسلمانان چه زمانى این عقیده مطرح شده دقیقا روشن نیست . رساله اى از ابن عباس در دست است که در آن جبریه اهل شام را مخاطب قرار مى دهد. بر طبق این رساله ، در زمان صحابه پیامبر گروهى به جبر اعتقاد داشته اند. چنین رساله اى از حسن بصرى نیز گزارش شده است که جبریه اهل بصره را مخاطب ساخته است . (58) بنابراین در قرن اول هجرى در عراق و شام گروه هایى با اعتقاد به نظریه جبر یافت مى شده اند.
قاضى عبدالجبار از استادش ابو على جبایى نقل مى کند که نخستین کسى که عقیده جبر را مطرح کرد معاویه بود. (59)
در کتابهاى مذاهب و فرق ، نخستین فرقه اى که به نام جبریه نامیده شده اند، مرجئه جبریه هستند. از افراد متعددى به عنوان مرجئه جبریه نام برده شده است که آرا و عقاید کلامى آنها در دست نیست . تنها فرد مهم و برجسته اى که آراى او در دست است و به ارجاء و جبر معتقد است ، جهم بن صفوان مى باشد. بغدادى مى گوید: گروهى از مرجئه کسانى هستند که درباره ایمان ، به ارجاء معتقدند و درباره اعمال ، به جبر، همان گونه که مذهب جهم بن صفوان چنین است . پس این گروه از مرجئه از جمله جهمیه هستند.(60) البته ممکن است برخى از مرجئه جبریه که آراى آنها در دست نیست عقاید جهمیه را در غیر از ارجاء و جبر نپذیرفته باشند.
شهرستانى در بحث از جبریه غیر از جهمیه ، نجاریه و ضراریه را نیز مطرح مى کند، اما با بررسى آراى نجار و ضرار معلوم مى شود که آنها قدرتى براى انسان تصویر مى کردند. بنابراین اگر آنها جبرى باشند، جبریه متوسطه قلمداد مى شوند؛ همان گونه که پس از بررسى آراى اشعرى خواهیم دید که اشاعره نیز چنین وضعیتى دارند. بدین سان تنها گروهى که مى تواند به عنوان جبریه محض و خالص معرفى شود، جهمیه هستند.
جهمیه به پیروان جهم بن صفوان سمرقندى (م 128 ه‍ق ) گفته مى شود. جهم شاگرد جعد بن درهم (م 124 ه‍ق ) بوده است و ظاهرا بسیارى از عقاید خویش از جمله عقیده جبر را از او گرفته است . نقل شده که جعد بن درهم نیز عقاید خود را از یک یهودى اخذ کرده است . برخى جعد را فردى گمراه و ملحد دانسته اند که به سبب عقاید کفر آمیزش تحت تعقیب بنى امیه قرار گرفته است و سرانجام توسط خالد بن عبدالله القسرى دستگیر و در عید قربان ، به عنوان قربانى سر بریده شد.(61) گزارش دیگرى در دست است که جعد در قیام یزید بن مهلب ازدى علیه یزید بن عبدالملک اموى شرکت جسته است . (62) بر طبق این گزارش ، احتمال اینکه کشته شدن جعد انگیزه سیاسى داشته است ، وجود دارد.
جهم بن صفوان نیز در قیام حارث بن سریج علیه نصر بن سیار حاکم خراسان شرکت کرد و به دست سلم بن احوز مازنى در مرو به قتل رسید. ظاهرا کشته شدن او به همین جهت بوده نه به دلیل آراى مذهبى او. پس از این مقدمه ، هم اینک باید به بررسى عقاید جهم و اصول فکرى جهمیه بپردازیم .
1.ارجاء: ایمان ، تنها معرفت به خداست و کفر، تنها جهل به اوست . کسى که خدا را بشناسد اما به زبان و گفتار خدا را انکار کند کافر نیست . بنابراین ، اقرار و اعمال خارج از ایمان و متاءخر از آن است . این عقیده همان اعتقاد به ارجاء است .
2.جبر: شهرستانى عقیده او در زمینه جبر چنین توصیف مى کند: انسان بر هیچ چیز قادر نیست و در افعالش مجبور است . او قدرت و اراده و اختیار ندارد. همان طور که خداوند چیزهایى در جمادات خلق مى کند، افعالى را نیز در انسان خلق مى کند و نسبت دادن افعال به انسان مانند نسبت افعال به جمادات مجازى است ، چنانکه مى گوییم : درخت ثمر داد، آب جارى شد، سنگ حرکت کرد و خورشید طلوع و غروب کرد. از سوى دیگر ثواب و عقاب نیز مانند خود افعال جبرى است ، چنان که تکلیف نیز جبرى است .
3.نفى صفات الهى : خداوند را نمى توان به صفتى توصیف کرد که مخلوقات را مى توان به آنها وصف کرد. بنابراین نمى توان خدا را موجود، شى ء، عالم و حى نامید. خداوند را تنها با صفاتى چون قادر، فاعل و خالق که مختص خداست مى توان توصیف کرد.
4.خلق قرآن : کلام خدا حادث است و قدیم نیست . بنابراین ، قرآن که کلام الهى است حادث و مخلوق مى باشد.
5.حدوث علم الهى : علم خدا به امور حادث و مخلوق ، حادث است .
6.نفى رؤ یت خدا: خداوند را حتى در روز قیامت نیز نمى توان دید.
7.فناى بهشت و جهنم : پس از آنکه بهشتیان و دوزخیان در بهشت یا جهنم وارد شدند و پاداش و عذاب دیدند، بهشت و جهنم از بین خواهند رفت . (63)
چکیده  1.جبریه به دو دسته خالصه و متوسطه تقسیم مى شوند. گروه نخست براى انسان هیچ قدرتى قائل نیست و همه را به خدا نسبت مى دهد و گروه دوم براى آدمى قدرت را اثبات مى کند ولى آن را در فعل موثر نمى داند.
2.اینکه عقیده به جبر در چه زمانى در میان مسلمانان مطرح شده روشن نیست ولى در قرن اول هجرى گروههایى با عقیده به جبر یافت شده اند. در کتب فرق و مذاهب اولین فرقه اى که به نام جبریه نامیده شده مرجئه جبریه هستند. و تنها فرد معتقد به ارجاء و جبر که آراى او در دست است جهم بن صفوان است و جهمیه همان گروهى اند که جبریه خالص و محض اند.
3.عقاید مهم جهمیه از این قرار است :
الف ) شناخت خدا براى ایمان کافى است و اقرار و عمل خارج از ایمان است .
ب ) انسان مجبور است و اراده و اختیارى از خود ندارد.
ج ) خداوند را نمى توان به صفتى از صفاتى که مخلوقات را به آن توصیف مى کنیم توصیف کرد.
د) کلام خدا حادث است و مخلوق .
ه‍) علم خدا به امور حادث ، حادث است .
و) خداوند را حتى در قیامت هم نمى توان دید.
ز) بهشت و جهنم ابدى نیستند.
پرسش  1.اقسام جبریه را بیان کنید و مصادیق هر گروه را مشخص نمایید.
2.اعتقاد به جبر از چه زمانى پدید آمد.
3.عقاید مهم جهمیه را بیان کنید.
بخش دوم : شیعه شیعه در لغت ، به معناى پیروان و یاران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز بر مذکر و مؤ نث به طور یکسان اطلاق مى شود.(64) در اصطلاح ، شیعه به پیروان على علیه السلام گفته مى شود که معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طریق ((نصب )) و ((نص )) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند.(65)
درباره زمان پیدایش شیعه سخنان بسیارى گفته اند، اما به نظر مى رسد شیعه ، به همان معناى مذکور، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز مطرح بوده است و تعبیر ((شیعة على )) بارها در سخنان آن حضرت به کار رفته است . البته وضعیت شیعه در زمانهاى مختلف به یک صورت نبوده است . اما عنصر اساسى براى تشیع که اعتقاد به امامت على علیه السلام از طریق نص است از ابتداى اسلام و در همه دوره ها در میان شیعه دیده مى شود.

4 - قدریه

4 - قدریه 
در احادیث ، قدریه از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام ، سخت مورد مذمت قرار گرفته اند و آنان را محبوس امت خوانده اند. (43) از سوى دیگر، در همین احادیث قدریه بر دو گروه مختلف اطلاق شده است : گاه بر معتقدین به قضا و قدر الهى در افعال انسان و گاه بر منکرین قضا و قدر الهى در افعال انسان یا قاتلین به قدرت و اختیار مطلق انسان در افعالش . (44) این مساءله باعث شده است که هر دو گروه مذکور دیگرى را قدریه بخوانند و احادیث وارد شده را ناظر به مخالفان خود بدانند. (45) به نظر مى رسد که در آغاز واژه قدریه بیشتر بر طرفداران قدر الهى اطلاق مى شده است اما رفته رفته این اسم درباره منکران قدر الهى رواج یافت . از این رو، در کتابهاى مذاهب و فرق نیز به همین معناى دوم به کار رفته است و امروزه نیز وقتى قدریه گفته مى شود همین مذهب و فرقه به ذهن متبادر مى شود. بنابراین سبب اختلاف روایات در مفهوم قدریه همین تحول معنایى آن در طول قرون اولیه بوده است . به هر حال ، در کتاب حاضر نیز قدریه به معناى دوم ، یعنى منکران قدر و طرفداران آزادى مطلق انسان (مفوضه ) اطلاق مى گردد.
مفوضه به طرفداران تفویض گفته مى شود. تفویض در لغت به معناى واگذار کردن امرى به دیگرى و حاکم کردن او در آن کار است . اما در اینجا تفویض ‍ به این معناست که خداوند قدرت انجام کارها را به انسان واگذار کرده و خود را از این قدرت کنار کشیده است به گونه اى که بر افعال انسان و قادر نیست و تقدیر الهى شامل افعال اختیارى انسان نمى شود.
در کتابهاى فرق و مذاهب ، اصطلاح قدریه یا مفوضه را به دو گروه اطلاق کرده اند. یکى معتزله و دیگرى اسلاف معتزله یعنى قدریه نخستین . عقاید معتزله در این باره در فصل مربوط به معتزله بررسى خواهد شد و در اینجا تنها به قدریه نخستین مى پردازیم .
قدریه نخستین همان مرجئه قدریه هستند که یکى از فرقه هاى مرجئه به شمار مى روند. اینان دو اعتقاد مهم داشته اند: یکى اعتقاد به ارجاء و دیگرى اعتقاد به تفویض و نفى تقدیر الهى در افعال انسان . غیلان دمشقى ، محمد بن شبیب ، ابى شمر، صالحى و خالدى جزو این فرقه ذکر شده اند. (46)
در میان قدریه ، معبد جهنى و غیلان دمشقى از دیگران مهمترند و این دو به عنوان نخستین کسانى که اعتقاد به قدر را مطرح کرده اند نام برده مى شوند. (47) غیلان دمشقى پیشواى قدریه شام و معبد جهنى قدریه بصره را رهبرى مى کرد. نقل شده است که معبد جهنى عقیده قدر را از یک مسیحى به نام ابو یونس سنسویه اسوارى اخذ کرد و غیلان دمشقى اعتقاد به قدر را از معبد گرفت . (48) اکثر مستشرقان با توجه به اینکه یکى از مراکز قدریه ، شام و دمشق بوده است و فیلسوفان نصرانى و یونانى در آنجا حضور داشته اند، بر آن اند که قدریه اعتقاد خویش را از متکلمان نصرانى یا فیلسوفان یونانى گرفته اند. براى مثال گفته اند غیلان آراء خود را از کتاب ینبوع الحکمة یوحناى دمشقى اخذ کرده است . اما برخى دیگر چون مونتگمرى وات در این باره تردید کرده اند زیرا کتابهاى یوحناى دمشقى بیست تا سى سال پس ‍ از آغاز نزاع غیلان و جعد بن درهم پیرامون جبر و اختیار بوده است . (49) به نظر مى رسد که در فرهنگ دینى و سیاسى مسلمین به اندازه کافى مى توان ریشه ها و انگیزه هایى براى طرح مساءله جبر و اختیار یافت و نیازى به جستجو در ریشه هاى بیرونى و بیگانه ندارد. براى مثال در قرآن کریم آیات متعددى هدایت را به خداى متعال نسبت مى دهد و از سوى دیگر آیات دیگرى وجود دارد که اختیار انسان و شکل موضع گیرى او را در سعادت خویش مورد تاءکید قرار مى دهد. طبیعى است که مسلمانان با قرائت چنین آیاتى این پرسش را مطرح کنند که اگر هدایت به دست خداست ، پس نقش ‍ آدمى در این میان چیست . گرچه خود قرآن در برخى آیات و نیز احادیث به این سوال پاسخ داده است . (50) از سوى دیگر چنان که اشاره شد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله تولد قدریه را پیش بینى کرده بودند. از همه مهمتر اینکه معاویه براى اینکه حکومت خویش را توجیه کند آن را به قضا و قدر حتمى خدا نسبت مى داد و کارهاى خویش را خواست خدا مى خواند. بنابراین طبیعى است که مخالفان ظلم و جور اموى که قدریان نخستین نیز از آنها بودند، براى مقابله با امویان قضا و قدر الهى را لااقل به گونه اى که معاویه و امویان آن را تفسیر مى کردند و لازمه تقدیر الهى را مجبور بودن انسان مى دانستند، منکر شوند.
مساءله مهم درباره قدریان نخستین که در راءس آنها غیلان و معبد قرار داشتند این است که آیا آنان هر گونه تقدیر الهى در اعمال انسان را انکار مى کردند یا اینکه آن گونه تقدیرى را که جایى براى آزادى و اختیار انسان باقى نمى گذارد و به جبر مى انجامد، منکر بودند. مهمترین سندى که درباره آراى قدریه باقى مانده است ، نامه غیلان به عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموى است . آن قسمت از نامه که به عقیده قدر مربوط مى شود چنین است :
اى عمر! آیا دیده اى که حکیمى از ساخته و کرده خود عیب جویى کند یا چیزى معیوب بسازد؟ یا کسى را به خاطر کارى که فرمان و قضاى او بدان تعلق گرفته عذاب کند یا به چیزى فرمان دهد که مستوجب عذاب اوست ؟ آیا هدایت گرى را دیده اى که به هدایت دعوت کند و سپس مردم را از هدایت گمراه سازد؟ آیا مهربانى را یافته اى که بندگان را بیش از توانشان تکلیف کند یا به خاطر انجام طاعتى عذاب دهد؟ آیا دادگرى یافته اى که مردم را بر ظلم و تظالم وادار کند؟ و آیا راستگویى دیده اى که مردم را به کذب و تکاذب میان خود وادار نماید؟(51)
آنچه از این نامه مى توان استفاده کرد نفى جبر و اثبات آزادى و اختیار انسان بر اساس عدل و حکمت الهى و حسن و قبح عقلى است و به هیچ وجه نمى توان نفى قضا و قدر الهى و اثبات تفویض را به آن نسبت داد. در این نامه ، غیلان مى کوشد تا لوازم نظریه جبر را نشان دهد و هر جمله از فقره مذکور یکى از نتایج نظریه جبر و قضا و قدر حتمى خدا به گونه اى که آزادى انسان سلب گردد، مى باشد.
نقل شده است که غیلان شاگرد حسن بن محمد حنیفه بوده و معبد جهنى از ابن عباس حدیث آموخته است . (52) مى دانیم که محمد حنیفه - فرزند امام على علیه السلام - و ابن عباس ، هر دو از دانش آموختگان مکتب امام على علیه السلام بوده اند و همین امر این گمان را که غیلان و معبد به پیروى از استادان خویش تنها عقیده جبر را انکار مى کردند، تقویت مى کند.
از سوى دیگر، غیلان و معبد جهنى هر دو از مخالفان سرسخت بنى امیه بودند و علیه کارهاى ظالمانه آنان و نیز ترویج نظریه جبر توسط آنها تبلیغ مى کردند و به همین جهت توسط خلفاى بنى امیه شکنجه و سپس کشته شدند. قاضى عبدالجبار از استادش ابوعلى جبانى نقل مى کند که افرادى چون غیلان به دلیل مبارزه با جبر توسط بنى امیه کشته شدند. (53)
شواهد فوق مى تواند این نظر را تاءیید کند که قدریه نخستین تنها مخالف جبر بودند و نه منکر هر گونه قضا و قدر الهى . اما از سوى دیگر، در کتابهاى فرق و مذاهب عقایدى به آنها نسبت داده شده است که بیانگر اعتقاد به تفویض و نفى تقدیر الهى است .
براى نمونه ، نقل شده است که معبد جهنى گفته است : ((لا قدر و الامر اءنف )) (54) یعنى تقدیرى در کار نیست و کارها از ابتداست ؛ یعنى چیزى از قبل توسط خدا معین نشده است .
شهرستانى از جمله آراى ابوشمر، یکى از قدریه نخستین ، را انتساب تقدیر خیر و شر به انسان و نفى هر گونه تقدیر الهى در این باره مى داند. (55)
اما باید توجه داشت که نویسندگان این کتابها معمولا از اصحاب حدیث و اشاعره هستند و اینان خود به گونه اى طرفدار نظریه جبر مى باشند و طبیعى است که اثبات اختیار رامساوى انکار قدر بدانند. از این رو نمى توان به گزارشهاى آنان درباره مخالفانشان کاملا اطمینان پیدا کرد. به هر حال درباره قدریه نخستین سه احتمال وجود دارد:
1.آنان صرفا منکر جبر بودند و اگر قضا و قدر را انکار مى کردند، آن گونه قضا و قدرى را که به نفى آزادى و اثبات جبر بیانجامد، منکر بودند.
2.هدف اصلى این گروه مبارزه با بنى امیه و عقیده جبر و اثبات آزادى انسان بود اما چون نمى توانستند میان آزادى انسان و تقدیر الهى جمع کنند، تقدیر الهى را منکر مى شدند.
3.اساسا این فرقه درصدد نفى قضا و قدر الهى بودند و اثبات آزادى از فروع نفى قدر مى باشد.
به نظر مى رسد درجه احتمال سه فرضیه بالا، به همان ترتیبى است که درج شده ؛ یعنى ، به نظر مى رسد فرضیه اول بیشتر با شواهد تاریخى و مستندات علمى هماهنگ است و فرضیه اخیر نادرست است و با قراین ناسازگار است مى باشد. (56)
چکیده  1.در آغاز نام قدریه بر طرفداران قضا و قدر الهى اطلاق مى شد ولى به تدریج درباره منکران قضا و قدر به کار رفت که امروزه هم همین معنا از آن متبادر مى شود. به این افراد مفوضه هم گفته مى شود و تفویض به معناى واگذارى انجام کارها به خود انسان است .
2.قدریه نخستین همان مرجئه قدریه هستند که دو اعتقاد مهم داشته اند: اعتقاد به ارجاء و اعتقاد به تفویض و نفى تقدیر الهى . مهمترین افراد این گروه معبد جهنى و غیلان دمشقى است .
3.در فرهنگ سیاسى و دینى مسلمین انگیزه هاى کافى براى طرح مساءله جبر و اختیار بوده و لذا نمى توان منشاء پیدایش قدریه را متکلمان نصرانى یا فلاسفه یونانى دانست .
4.در باب قدریه نخستین سه احتمال وجود دارد:
الف ) آنها تنها آن قضا و قدر الهى را انکار مى کردند که به نفى آزادى و اثبات جبر بینجامد.
ب ) هدف اصلى آنها مبارزه با بنى امیه و عقیده جبر بود ولى چون نمى توانستند میان آزادى انسان و تقدیر الهى جمع کنند، منکر تقدیر الهى شدند.
ج ) اساسا در پى نفى قضا و قدر الهى بودند.
پرسش  1.قدریه چه کسانى هستند؟
2.قدریه نخستین چه اعتقاداتى داشته اند؟
3.ریشه پیدایش قدریه چیست ؟ پیدایش آنها تا چه حد با فلاسفه یونانى ارتباط دارد؟

مرجئه

 مرجئه 
کمله ((ارجاء)) در لغت عرب دو معنا دارد: تاءخیر انداختن و امید دادن .(26) اطلاق اسم مرجئه یا مرجیه بر گروهى خاص به معناى نخست از آن روست که آنان عمل را از ایمان مؤ خر مى دانستند و معتقد بودند که عمل از حیث رتبه بعد از ایمان بوده و داخل در حقیقت ایمان نیست . اما اطلاق این اسم بهه معناى دوم از آن روست که معتقد بودند معصیت به ایمان ضرر نمى زند، همان گونه که با وجود کفر طاعت فایده اى ندارد. بنابراین مرجده به مؤ منین امید مى دادند که اگر گناهانى را انجام دهند ممکن است بخشیده شوهد. برخى گفته اند مراد از ارجاء، تاءخیر انداختن حکم مرتکب کبیره تا روز قیامت است ، یعنى در دنیا نباید درباره آنان قضاوت کرد و آنها را اهل بهشت یا جهنم دانست . برخى دیگر ارجاء را به معناى تاءخیر انداختن قضاوت درباره حق یا باطل بودن امام على علیه السلام و عثمان و طلحه و زبیر، و به طور کلى گروههایى که بعد از دو خلیفه اول با یکدیگر درگیر شدند، تا روز قیامت مى دانند. همچنین گفته شده ارجاء به معناى مؤ خر دانستن امامت على علیه السلام از خلفاى سه گانه است . بر طبق این نظر مرجئه و شیعه در مقابل یکدیگر قرار مى گیرند.(27)
در باره آرا و اندیشه هاى مرجئه و هویت حقیقى آنان در بین مورخان اختلاف نظر وجود دارد و به نظر مى رسد مرجئه به چندین فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده است که برخى جنبه سیاسى و برخى دیگر جنبه کلامى داشته اند. حال به ترتیب تاریخى به این گروهها مى پردازیم .
نخستین گروهى که مرجئه نامیده شدند، در قرن اول هجرى پدید آمدند. پس از وقایعى که در زمان خلافت عثمان رخ داد و به اختلاف امام على علیه السلام و اکثر مردم با او انجامید، مسلمانها به دو دسته تقسیم شدند. برخى مردم از عثمان حمایت کردند و اکثر مردم به خانه على علیه السلام شتافتند و او را به خلافت و پیشوایى امت فرا خواندند. پس از کشته شدن عثمان این اختلاف ادامه یافت و معاویه به بهانه خون خواهى عثمان در مقابل امام على علیه السلام شورش کرد. این اختلاف حتى پس از شهادت امام نیز ادامه داشت . در چنین اوضاع و احوالى عده اى براى اینکه میان این دو گروه وحدت ایجاد کنند پیشنهاد کردند که قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و على علیه السلام را به تاءخیر اندازند تا خدا در روز قیامت خود حکم کند. ابن عساکر مى گوید: گروهى از مسلمانها که در اطراف سرزمینهاى اسلامى مشغول نبرد با کفار بودند پس از بازگشت به مدینه دیدند عثمان کشته شده و مردم با یکدیگر اختلاف دارند، برخى از عثمان طرفدارى مى کنند و برخى على علیه السلام را بر حق مى دانند. در این هنگام آنها گفتند ما علیه عثمان و على علیه السلام حکمى صادر نمى کنیم و این کار را به تاءخیر مى اندازیم تا خدا در این باره حکم کند.(28)
ابن سعد در تعریف مرجئه نخستین مى گوید: ((الذین کانوا یرجون علیا و عثمن و لا یشهدون بایمان و لاکفر؛)) (29) آنان کسانى بودند که قضاوت در باره على علیه السلام و عثمان را به تاءخیر مى انداختند و درباره ایمان و کفر آن دو حکمى نمى کردند.
این عتقاد مرجئه اولیه درست در مقابل خوارج نخستین است که على علیه السلام و عثمان را کافر مى دانستند. ثابت قطنه شاعر مرجعى مسلک نیز در این باره مى گوید:

نرجى الامور اذا کانت مشبة
و نصدق القول فیمن جار اءو عندا
یجزى على و عثمان بسعیهما
ولست اءدرى بحق اءیة وردا
و الله یعلم ماذا یحضران به
و کل عبد سیلقى الله منفردا(30)
ما حکم کارهاى مشتبه را به تاءخیر مى اندازیم ، و در باره کسى که ستم کرده یا گمراه شده سخن به درستى مى گوییم . على علیه السلام و عثمان به کوشش ‍ خودشان پاداش داده مى شوند، و من نمى دانم کدام یک از آنها به حق وارد شدند. خدا مى داند آن دو به چه چیز احضار مى شوند، و هر بنده اى به خداى خویش جداگانه دیدار مى کند.
برخى مورخان گفته اند نخستین کسى که در باره ارجاء سخن گفت و حتى رساله اى در این مورد نوشت حسن بن محمد بن على بن ابى طالب (م 95 - 101 ه‍ ق ) یعنى فرزند محمد حنیفه بود. گزارش شده است که او در مجلسى حضور داشت که در آن مدتها درباره حق و باطل بودن امام على علیه السلام و عثمان و طلحه و زبیر بحث شد. او که تا این زمان ساکت بود لب به سخن گشود و گفت بهتر از همه این حرفها این است که حکم آنان را به تاءخیر اندازیم و هیچ کدام را قبول یا رد نکنیم . وقتى این سخن حسن به محمد حنیفه رسید او به شدت خشمگین شد و فرزند را مورد سرزنش قرار داد. گفته شده است که حسن پس از این جریان رساله اى در باب ارجاء نگاشت اما بعدها از این کار پشیمان شد و گفت : اى کاش مرده بودم و چنین کارى نمى کردم . (31)
به عنوان نخستین کسانى که در باره ارجاء سخن گفته اند، یاد شده است . براى مثال شهرستانى از غیلان دمشقى به عنوان نخستین کسى که در باره قدر و ارجاء سخن گفت ، یاد مى کند.(32) گرچه ممکن است مراد و ارجاء کلامى - که بعدا توضیح خواهیم داد - باشد. نوبختى ، عالم و نویسنده بزرگ شیعى ، گروه دیگرى از مرجئه را معرفى مى کند او مى گوید: پس از شهادت امام على علیه السلام جز اندکى از شیعیان آن حضرت ، دیگر همراهان وى به معاویه پیوستند. ایشان قومى بودند که از حاکمان وقت پیروى مى کردند، عقیده مهم این طایفه آن بود که همه اهل قبله را که ظاهرا به اسلام اقرار مى کردند، مؤ من و مسلمان مى دانستند و امید آمرزش و بخشایش آنها را داشتند. (33) این گروه نیز در اصل یک گروه سیاسى بودند که خواهان قطع جنگ و خونریزى فرق مختلف و گردن نهادن به حکومت موجود یعنى حکومت اموى بودند. اینان همان مرجیان طرفدار امویان هستند. این گروه با گروه نخست شباهت زیادى دارند. گروه نخست حکم على علیه السلام و عثمان را به تاءخیر مى انداختند و خواهان قطع خصومت مسلمانها و وحدت امت اسلامى بودند، و گروه دوم به فرقه هاى متخاصم مثل خوارج ، امویان و شیعیان امید آمرزش مى دانند و خواهان قطع جنگ میان آنها بودند و البته از حکومت اموى حمایت مى کردند.
با وجود اینکه این دو گروه از مرجئه ، در باره امام على علیه السلام قضاوتى نمى کردند اما ذر زمانهاى بعد لااقل برخى از مرجئه به موضع ضدیت با امام علیه السلام کشیده شدند. در تاریخ آمده است که فردى از یکى از راویان حدیث به نام اعمش خواست تا حدیث ((على قسیم النار)) را برایش بازگو کند. اعمش گفت مرجئه اى که در مسجد نشسته اند نمى گذارند فضایل على علیه السلام را نقل کنم ، آنان را از مسجد بیرون کن تا خواسته ات را انجام دهم .(34) در احادیث معصومان علیه السلام نیز به دشمنى مرجئه با اهل بیت پیامبر علیه السلام تصریح شده است .(35)در مقابل این گروه از مرجئه ، گروهى دیگر از آنان معتقد بودند که امام على علیه السلام در جنگهاى خود بر حق بوده و کسانى چون طلحه ، زبیر، عایشه و معاویه که با او جنگیدند خطاکار بوده اند.(36)
پس از پیدایش چنین عقاید سیاسى و فرقه هاى حامى آنها، برخى به منظور توجیه دینى ارجاء سیاسى به فکر یافتن مبانى کلامى و اعتقادى براى آن بر آمدند و چنین شد که ارجاء کلامى و مرجئه مذهبى متولد گشت . این گروه بر آن شدند که رتبه اعمال متاءخر از رتبه ایمان است و گناهان کبیره به ایمان است ضررى نمى زند؛ در نتیجه به همه گناهکاران حتى غاصبان خلافت رسول اکرم صلى الله علیه و آله امید آمرزش مى دادند. پس از طرح چنین عقیده اى در باره ایمان و کفر، این اعتقاد معرف مرجئه گشت و همه مرجیان آن را به عنوان مبناى اعتقادى و کلامى پذیرفتند. ثابت قطنه شاعر معروف مرجئه که اعتقاد مرجئه نخستین ، یعنى تاءخیر قضاوت در باره على علیه السلام و عثمان ، را در اشعارش آورده است ، ارجاء کلامى را نیز در همان اشعار ذکر مى کند و مى گوید:
و لا اءرى اءن ذنبا بالغ اءحدا
م الناس شرکا اذا ما وحدوا الصمدا(37)
ما هیچ گناهى را نمى بینیم که احدى را به سر شرک برساند، مادامى که آنان خدا را به توحید پذیرفته باشند.
تاریخ دقیق پیدایش این تفکر کلامى دقیقا روشن نیست . احتمال دارد این اعتقاد پس از تولد مرجئه نخستین مطرح شده است و ممکن است پس از پیدایش دومین گروه از مرجئه یا همزمان با آنها ارائه شده است . به هر حال وضعیت تولد مرجئه کلامى همچون وضعیت خوارج کلامى بوده است ، به این معنا که هر دو در ابتدا گروهى سیاسى بوده اند اما در ادامه حیاتشان به فرقه هاى کلامى و مذهبى تبدیل شدند. پس از طرح ارجاء کلامى ، مرجئه به گروههاى مختلفى انشعاب یافتند. نوبختى مى گوید: آنها به چهار تقسیم شدند. گروه نخست مرجئه خراسان هستند که از همه بیشتر در عقیده ارجاء غلو کردند. اینان جهمیه یعنى پیروان جهم بن صفوان هستند. گروه دوم مرجئه شام اند و غیلانیه ، پیروان غیلان بن مروان هستند. گروه دیگر مرجئه عراق و پیروان عمرو ابن قیس الماصر یعنى ماصریه هستند که ابوحنیفه نیز از آنان است . گروه چهارم شکاک و بتریه هستند که از اصحاب حدیث و حشویه هستند.(38) بغدادى مرجئه را به سه گروه مرجئه قدریه (غیلانیه )، مرجئه جبریه (جهمیمه )، مرجئه اى که جبرى هستند و نه قدرى و به اصطلاح شهرستانى آنها را شش فرقه مى داند.(39)
همان گونه که مى بینیم انشعاب مرجئه به سه یا چهار فرقه ، به جهت عقاید دیگر آنهاست ، چون برخى از آنان قدرى و تفویضى هستند و برخى جبر مسلک و برخى دیگر نه جبرى و نه قدرى . در واقع عقیده ارجاء عقیده اى بود که فرقه هاى دیگرى چون غیلانیه و جهمیه آن را پذیرفتند و به یک تعبیر، گروههایى از مرجئه در گروههاى دیگر ادغام شدند. عقیده اى که همه این گروهها را تحت نام مرجئه در مى آورد، خارج کردن عمل از ایمان و مؤ خر دانستن رتبه آن از رتبه ایمان است . با وجود این گروههاى مختلف مرجئه در بیان جزئیات این اعتقاد - یعنى تفسیر دقیق ایمان - با یکدیگر اختلاف نظر دارند. تفاسیر مرجئه در باره ایمان را مى توان در سه تفسیر زیر خلاصه کرد:
1. ایمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى همراه با اقرار و اعتراف زبانى .
2. ایمان صرفا معرفت و اعتقاد است .
3. ایمان صرفا اقرار زبانى است . (40)
نقطه اشتراک آراى مذکور این است که عمل بیرون از ایمان مؤ خر از آن است . از این مطلب سه نتیجه مهم گرفته مى شود: نخست آنکه ایمان امرى بسیط است و داراى درجات و مراتب مختلف نیست ؛ دیگر آنکه مرتکبین گناهان کبیره مؤ من هستند؛ و سوم اینکه گناهکاران اگر توبه نکنند، لزوما دچار عذاب ابدى نخواهند شد و درباره اصل عذاب آنها نیز حکم قطعى نمى توان داد.
همان گونه که آراى سیاسى مرجئه در مقابل آراى سیاسى خوارج بود، در باره آراى کلامى مرجئه و خوارج نیز وضعیت از این قرار است . در واقع عقاید کلامى این دو گروه ، افراط و تفریط در باب ایمان و کفر است . یکى فاسق را کافر و مستحق قتل مى داند و دیگرى ایمان فاسق را مساوى ایمان پیامبر خدا مى داند. همان گونه که عقیده خوارج در طول تاریخ باعث ریخته شدن خون بسیارى بى گناهان گردید، عقیده مرجئه نیز باعث توجیه ظلم ستمکاران و حاکمان بنى امیه و بى اعتنایى به احکام دینى و انحطاط اخلاق گردید.
جالب اینجاست که سالها قبل از تولد مذهب ارجاء پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وقوع آن را پیش بینى و در این باره به مسلمانها هشدار داده بود.(41) در کتابهاى حدیثى شیعه و سنى احادیث فراوانى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام او در مذمت مرجئه وارد شده است و حتى مسلمانها به برائت از آنها و نپذیرفتن شهادت آنها و وصلت نکردن با آنان تشویق شده اند. در روایات اهل بیت علیه السلام شدیدا توصیه شده است که شیعیان به فرزندانشان مطالب مفید و احادیث را آموزش دهند تا آنها فریب مرجئه را نخورند.(42) متاءسفانه امروزه نیز تفکرات مرجئه به صورتهاى مختلف از جمله تاءکید یک سویه بر قلب و دل و بى اعتنایى به اعمال و احکام دینى ، در جوامع اسلامى وجود دارد.
چکیده  1. کلمه ارجاء دو معنى دارد: تاءخیر انداختن و امید دادن . اطلاق این نام به معناى نخست بر گروهى خاص به دلیل آن است که آنها رتبه عمل رامؤ خر از رتبه ایمان و خارج از آن دانستند، و اطلاق آن به معناى دوم به این دلیل بود که آنها به گناهکاران امید بخشیده شدن مى دادند، چون معصیت را براى ایمان مضر نمى دانستند.
2. مرجئه به چندین فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده که برخى جنبه سیاسى و برخى جنبه کلامى دارند.
3. اولین گروه از مرجئه در قرن اول هجرى در جریان شورش بر علیه عثمان پیدا شدند که مى گفتند قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و على علیه السلام را باید تا روز قیامت به تاءخیر انداخت . این اعتقاد آنها در مقابل این اعتقاد خوارج نخستین است که على علیه السلام و عثمان را کافر مى دانستند.
4. گروه دیگرى از مرجئه که در اصل گروهى سیاسى بودند قائل به تبعیت از حاکم وقت ولو معاویه و یزید بودند و همه اهل قبله را مؤ من و مسلمان مى دانستند و خواهان قطع جنگ و خونریزى بودند.
5. به دنبال این عقاید سیاسى ، برخى براى توجیه دینى ارجاء سیاسى به فکر یافتن مبانى کلامى آن بر آمدند و به این ترتیب ارجاء کلامى پیدا شد. آنها رتبه عمل را متاءخر از ایمان مى دانستند.
6. همانند مقابله مرجئه با خوارج در آراى سیاسى ، در آراى کلامى هم مرجئه در نقطه مقابل خوارج قرار دارند. عقاید کلامى این دو گروه ، بیان دو نقطه افراط و تفریط در باب ایمان و کفر است . یکى فاسق را کافر و مستحق قتل مى داند و دیگرى ایمان او را مساوى ایمان انبیا و اولیا و صالحین مى داند.
پرسش  1. معناى ازجاء چیست و چه تناسبى میان این معنا و کسانى که نام آن را بر خود گذاشته اند وجود دارد؟
2. فرقه هاى مختلف مرجئه کدامند؟
3. تفاسیر مرجئه از ایمان و لوازم این تفاسیر چیست ؟
4. چه تقابلهایى میان مرجئه و خوارج وجود دارد؟
5. چه تحلیلى از پیدایش فرقه مرجئه در جامعه اسلامى دارید.

۲- خوراج

 ۲- خوراج 
خوارج جمع خارجى به معناى خروج کننده و شورشى است . خارجى به دو معناى عام و خاص به کار مى رود. معناى عام آن بر کسى اطلاق مى شود که علیه امام بر حق و مورد قبول مسلمانها شورش کند.(12) امام خوارج در معناى خاصر به کسانى گفته مى شود که در جنگ صفین در اعتراض به حکمیت ، در مقابل امام على علیه السلام شورش کردند و با او جنگیدند و سپس کار خود را باآرایى مانند کافر بودن گناهکار و وجوب جنگ با کافر، توجیه کردند. وجوه دیگرى نیز براى وجه اطلاق ((خوارج )) بر گروه مذکور ذکر شده است .(13) به این گروه مارقین نیز گفته مى شود که این واژه به معناى خوارج است . ظاهرا دلیل این نامگذارى حدیثى از پیامبر اکرم (ص ) است که در آن ، حضرت در مورد شخصى که به نحوه تقسیم غنایم توسط پیامبر اعتراض کرده بود و کار پیامبر را غیر عادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد این مرد گروهى پدید مى آید که ((یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ؛)) از دین خارج مى شوند همان گونه که تیر از کمان خارج مى گردد))(14)
((خوارج )) و ((مارقین )) القابى هستند که مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را ((شراة )) که جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند که جان خویش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در این مورد به آیات ((و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله )) (بقره :207) و ((ان الله اشترى من المؤ منین اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة )) (توبه : 111) استدلال مى کردند. از میان این القاب خوارج تنها لقب ((مارقین )) را نمى پذیرند زیرا آنها خود را خارج از دین نمى دانند بلکه مخالفان خود را چنین مى پندارند.(15)
تاریخ پیدایش خوارج پیشتر ذکر گردید. در اینجا ابتدا به عقاید مشترک خوارج و سپس به شاخه هاى فرعى آن مى پردازیم .
عقاید مشترک خوارج الف ) مسائلى که به ایمان و کفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتکب کبیره را کافر مى دانستند. این مساءله اعتقادى داراى لوازم بسیار مهم کلامى است که معمولا در زمانهاى بعدى تبیین و تفسیر شده اند. این لوازم عبارت اند از:
1. عمل جزء ایمان و داخل در ایمان است .
2. میان کفر و ایمان منزلتى قرار ندارد. بنابراین هر انسانى یا مؤ من است یا کافر.
3. ایمان داراى درجات گوناگون است و درجات ایمان به چگونگى اعمال بستگى دارد. مثلا ایمان شخصى که همه واجبات و همه مکروهات را ترک مى کند بالاتر از ایمان فردى است که تنها به واجبات عمل مى کند.
4. چون عمل جزء ایمان است ، پس هر عملى که با ایمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دایره ایمان مى شود. از نظر خوارج ، گنا کبیره عملى است که با ایمان منافات دارد و موجب کفر است .
5. مرتکب کبیره چون کافر است ، عذاب اخروى ابدى است و آتش خالد و جاودان است .
ب ) مسائلى که مستقیما به ایمان و کفر مربوط نمى شوند. مهمترین این ارا عبارت اند از:
1. امر به معروف و نهى از منکر در همه درجات واجب است ، حتى اگر به قتال بیانجامد؛ آنها براى قتل و پیکار با کسانى که آنها را کافر مى شمارند هیچ گونه قید و شرطى نمى شناختند.
2. خروج و جنگ با حاکم جائر واجب است .
3. تحکیم و پذیرش داورى غیر خدا حرام است .
4. در صورتى که وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمین تعیین مى شود و امامتش تا زمانى که بر طبق عدل و شروع عمل مى کند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت .
5. امامت و خلافت از غیر قریش نیز رواست .
6. آنها امام على علیه السلام ، عثمان ، طلحه ، زبیر، عایشه و همه خلفاى بنى امیه و بنى عباس را کافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند.
فرقه هاى خوراج  خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعیین فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظر وجود دارد.(16) در اینجا پنج فرقه که به نظر مى رسد از دیگران مهمتر بوده و بقیه فرقه ها از آنها انشعاب یافته اند مطرح مى شوند.
1. محکمة الاءولى : اینان همان گروهى هستند که در جنگ صفین در مقابل امام على علیه السلام قرار گرفتند و چون حکمیت را انکار کردند و شعارشان ((لاحکم الا لله )) بود به آنها ((محکمه )) گویند و چون نخستین گروهى بودند که چنین اعتقادى داشتند، ((محکمة الاءولى )) نامیده مى شوند. به این گروه از آن رو که در حروراء، یکى از قراى کوفه ، اجتماع کردند، ((حروریه )) نیز مى گویند.
البته این گروه را نمى توان فرقه اى در عرض دیگر فرق قرار داد بلکه آنان در واقع خوارج اولیه و اصلى هستند که بقیه فرق خوارج از آنها پدید آمدند.
محکمه ، تحکیم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث کفر مى دانند. آنان وجود امام و حاکم را واجب نمى دانند و معتقدند که آزاد بودن و قریشى بودن از شرایط امام نیست . نخستین کسى که از سوى این گروه به امامت و رهبرى برگزیده شد، عبدالله بن وهب الراسبى بود. محکمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در این مسیر به قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام على علیه السلام در حروراء و نیز نهروان با آنها احتجاج کرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صریح امام در نهروان هشت هزار تن توبه کردند و بقیه که چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امام شدند. سپاه امام همه این افراد را به هلاکت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندند که به نواحى مختلفى چون یمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترویج آرا و عقاید خود پرداختند. در زمان معاویه و دیگر حاکمان بنى امیه گروههایى با تفکرات محکمه نخستین بر حاکمان بنى امیه خروج کردند. این قیامها ادامه داشت تا اینکه نخستین انشعاب در میان خوارج رخ داد و ((ازارقه )) پدید آمدند.(17)
2. ازارقه : این گروه پیروان ابوراشد نافع بن الازرق (م 65 هجرى ) هستند. نافع نخستین کسى بود که با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در میان خوارج گردید.(18) ازراقه بیش از دیگران در تبدیل شدن خوراج به یک گروه مذهبى و کلامى و نه صرفا سیاسى ، نقش داشتند.(19) در عین حال ، ازارقه از لحاظ سیاسى و نظامى و نیز تعدا پیروان و سپاهیان از دیگر فرقه هاى خوارج قویتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى که عبدالله بن زبیر قیام کرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهایى از ایران تسلط یافته بود، از بصره به سمت اهواز حرکت کرد و اهواز، فارس ، کرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرى نافع مدتها با سپاهیان ابن زبیر و امویین جنگیدند تا اینکه ابن زبیر، یکى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بیست هزار تن ، از بصره به جنگ آنها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگید که مدتى از سوى ابن زبیر و مدتى نیز از سوى حجاج و در زمان حکومت عبد الملک بن مروان بود. او در یکى از جنگها نافع را کشت و سپس با ایجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به کلى نابود کرد. (20)
در این گروه به تدریج عقایدى پیدا شد که گاه به سختى و جانب افراط مى گرایید.
عمده ترین معتقدات این گروه عبارت است از:
1- ازراقه مخالفان خود را مشرک و کافر مى دانستند 7 در حالى که خوارج اولیه آنان را تنها کافر مى پنداشتند.
2- قاعدین خوارج ، یعنى آن دسته از خوارج که همراه ازراقه جنگ نمى کردند کافر و مشرک هستند.
3- اطفال مشرکان (مخالفان ازراقه ) نیز مشرکند.
4- کشتن مشرکان یعنى مخالفان ازراقه و زنان و اطفال آنها مباح است .
5- همه مشرکان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.
6- انجام هر گناهى ، اعم از گناه کبیره یا صغیره باعث کفر و شرک مى شود.
7- خداوند مى تواند کسى را به پیامبرى برگزیده که قبل از نبوت کافر بوده و یا پس ااز نبوت کافر خواهد شد.
8- تقیه در گفتار و کردار جایز نیست .(21)
3. نجدات یا نجدیه : این فرقه پیروان نجدة بن عامر حنفى (م 69 هجرى ) به شمار مى روند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خویش در یمامه قصد پیوستن به سپاه خوارج بصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت . در این میان ، نافع آراى خاص خود را ابراز کرد و قاعدین خوارج را مانند دیگر مسلمانها کافر و مشرک دانست و قتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از یاران نافع از او جدا شدند و به سمت یمامه حرکت کردند. ابن عامر به استقبال آنها شتافت و از آراى جدید نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزید. سپس گروه انشعابى ازارقه به همراه خوارج یمامه با نجدة بن عامر بیعت کردند و بدین ترتیب نجدات متولد گشتند. این گروه به ((عاذریه )) نیز معروف اند، زیرا ویژگى اعتقادى آنها این است که جاهل به فروع دین را معذور مى دانند. این گروه در مجموع عقاید معتدلى داشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را کنار داشته اند. آراى این فرقه :
1. اگر کسى گناه کوچکى انجام داد و بر آن اصرار ورزید و آن را تکرار کرد مشرک است ولى اگر کسى مرتکب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گردید و بر آن اصرار نکرد مسلمان است . بنابراین تنها گناهانى که شخص بر آنها اصرار ورزید موجب کفر و شکر است .
2. مردم و جامعه نیازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعایت کنند و اگر این کار به وجود امام توقف پیدا کرد، تعیین امام لازم است .
3. تقیه در گفتار و کردار جایز است .
4. قتل اطفال مخالفان جایز نیست
5. قاعدین خوارج معذورند.
نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر یکى از همین گروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد. (22)
4. صفریه : به پیروان زیاد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است که فرقه هاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضیه ، نجدیه و صفریه هستند و بقیه فرقه ها از صفریه منشعب شده اند. این گروه کشتن اطفال و زنان مخالفان خود را جایز نمى دانند. درباره کافر و مشرک بودن گناهکار سه نظریه در میان این گروه پدید آمد و باعث پیدایش سه فرقه فرعى گردید. برخى از آنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث کفر و شرک مى دانند. برخى دیگر معتقدند اگر کسى مرتکب گناهى چون زنا و سرقت شود که حد شرعى دارد آن شخص زانى یا سارق نامیده مى شود نه کافر؛ کافر تنها به کسى گفته مى شود که گناهى چون ترک نماز را که حد شرعى ندارد انجام دهد.
پاره اى دیگر کسى را که به واسطه گناهش از طرف حاکم شرع محکوم به حد شرعى شده باشد کافر مى دانند. (23)
5.اباضیه : مؤ سس این فرقه عبدالله بن اباض (م . 86 ه‍ق )است . برخى برآن اند که عبدالله رهبر سیاسى این گروه بوده است و رهبرى علمى و دینى بر عهده جابر بن زیدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهى مى کرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج کرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگید. جابر بن زید از سران اباضى مذهب و از همین قبیله اند. از این رو تبلیغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسیارى از مردم آن دیار، مذهب اباضى را پذیرفتند. ظاهرا هم زمان با انحلال حکومت بنى امیه در سال 132 هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حکومت اباضى را در عمان تاءسیس کند. اما به زودى سفاح خلیفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد و حکومت جلندى را در سال 134 هجرى از میان برداشت . پس از مدتى اباضیه بار دیگر در عمان حاکمیت یافتند و این وضعیت حدود صد سال ادامه داشت تا اینکه در میان اباضیه اختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله کرد و بار دیگر حکومت اباضیه را برچید اما عقیده بیشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.(24)
اباضیه معتدل ترین فرقه خوارج و تنها فرقه باقیمانده از آنان هستند که امروزه در کشور عمان و مناطقى از شمال آفریقا حضور دارند. خاندان سلطنتى کنونى عمان نیز اباضى مذهب هستند و از همان قبیله اند.
شهرستانى مهمترین عقاید اباضیه را در خصوص مساءله ایمان و کفر به این شرح مى نگارد:
1. مرتکبین کبیره مؤ من نیستند؛ بلکه کافرند.
2. کفر مرتکبین کبیره از نوع کفر نعمت است ، نه کفر ملت و دین .
3. مرتکبین کبیره موحدند، نه مشرک زیرا خداى یکتا را قبول دارند.
4. مناکحه و موارثه با مرتکبین کبیره جایز است و قتل آنها جایز نیست ، مگر اینکه جنگى در میان باشد.(25)

بخش اول : نخسین فرقه ها

بخش اول : نخسین فرقه ها 
همان گونه که دیدیم بر اثر سه اختلاف مهم و اساسى ، امت اسلام به فرقه هاى شیعه و سنى از یک سو، خوارج و مرجئه و معتزله از سوى دیگر و نیز جبریه و قدریه تقسیم شد. از آنجا که فرقه هاى شیعه و اهل سنت جداگانه بحث خواهد شد و معتزله از فرقه هاى اهل سنت به شمار مى آید، در اینجا تنها به فرقه هاى خوارج ، مرجئه ، قدریه و جبریه خواهیم پرداخت .
2 - خوراج خوارج جمع خارجى به معناى خروج کننده و شورشى است . خارجى به دو معناى عام و خاص به کار مى رود. معناى عام آن بر کسى اطلاق مى شود که علیه امام بر حق و مورد قبول مسلمانها شورش کند.(12) امام خوارج در معناى خاصر به کسانى گفته مى شود که در جنگ صفین در اعتراض به حکمیت ، در مقابل امام على علیه السلام شورش کردند و با او جنگیدند و سپس کار خود را باآرایى مانند کافر بودن گناهکار و وجوب جنگ با کافر، توجیه کردند. وجوه دیگرى نیز براى وجه اطلاق ((خوارج )) بر گروه مذکور ذکر شده است .(13) به این گروه مارقین نیز گفته مى شود که این واژه به معناى خوارج است . ظاهرا دلیل این نامگذارى حدیثى از پیامبر اکرم (ص ) است که در آن ، حضرت در مورد شخصى که به نحوه تقسیم غنایم توسط پیامبر اعتراض کرده بود و کار پیامبر را غیر عادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد این مرد گروهى پدید مى آید که ((یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ؛)) از دین خارج مى شوند همان گونه که تیر از کمان خارج مى گردد))(14)
((خوارج )) و ((مارقین )) القابى هستند که مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را ((شراة )) که جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند که جان خویش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در این مورد به آیات ((و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله )) (بقره :207) و ((ان الله اشترى من المؤ منین اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة )) (توبه : 111) استدلال مى کردند. از میان این القاب خوارج تنها لقب ((مارقین )) را نمى پذیرند زیرا آنها خود را خارج از دین نمى دانند بلکه مخالفان خود را چنین مى پندارند.(15)
تاریخ پیدایش خوارج پیشتر ذکر گردید. در اینجا ابتدا به عقاید مشترک خوارج و سپس به شاخه هاى فرعى آن مى پردازیم .
عقاید مشترک خوارج الف ) مسائلى که به ایمان و کفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتکب کبیره را کافر مى دانستند. این مساءله اعتقادى داراى لوازم بسیار مهم کلامى است که معمولا در زمانهاى بعدى تبیین و تفسیر شده اند. این لوازم عبارت اند از:
1. عمل جزء ایمان و داخل در ایمان است .
2. میان کفر و ایمان منزلتى قرار ندارد. بنابراین هر انسانى یا مؤ من است یا کافر.
3. ایمان داراى درجات گوناگون است و درجات ایمان به چگونگى اعمال بستگى دارد. مثلا ایمان شخصى که همه واجبات و همه مکروهات را ترک مى کند بالاتر از ایمان فردى است که تنها به واجبات عمل مى کند.
4. چون عمل جزء ایمان است ، پس هر عملى که با ایمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دایره ایمان مى شود. از نظر خوارج ، گنا کبیره عملى است که با ایمان منافات دارد و موجب کفر است .
5. مرتکب کبیره چون کافر است ، عذاب اخروى ابدى است و آتش خالد و جاودان است .
ب ) مسائلى که مستقیما به ایمان و کفر مربوط نمى شوند. مهمترین این ارا عبارت اند از:
1. امر به معروف و نهى از منکر در همه درجات واجب است ، حتى اگر به قتال بیانجامد؛ آنها براى قتل و پیکار با کسانى که آنها را کافر مى شمارند هیچ گونه قید و شرطى نمى شناختند.
2. خروج و جنگ با حاکم جائر واجب است .
3. تحکیم و پذیرش داورى غیر خدا حرام است .
4. در صورتى که وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمین تعیین مى شود و امامتش تا زمانى که بر طبق عدل و شروع عمل مى کند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت .
5. امامت و خلافت از غیر قریش نیز رواست .
6. آنها امام على علیه السلام ، عثمان ، طلحه ، زبیر، عایشه و همه خلفاى بنى امیه و بنى عباس را کافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند.
فرقه هاى خوراج  خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعیین فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظر وجود دارد.(16) در اینجا پنج فرقه که به نظر مى رسد از دیگران مهمتر بوده و بقیه فرقه ها از آنها انشعاب یافته اند مطرح مى شوند.
1. محکمة الاءولى : اینان همان گروهى هستند که در جنگ صفین در مقابل امام على علیه السلام قرار گرفتند و چون حکمیت را انکار کردند و شعارشان ((لاحکم الا لله )) بود به آنها ((محکمه )) گویند و چون نخستین گروهى بودند که چنین اعتقادى داشتند، ((محکمة الاءولى )) نامیده مى شوند. به این گروه از آن رو که در حروراء، یکى از قراى کوفه ، اجتماع کردند، ((حروریه )) نیز مى گویند.
البته این گروه را نمى توان فرقه اى در عرض دیگر فرق قرار داد بلکه آنان در واقع خوارج اولیه و اصلى هستند که بقیه فرق خوارج از آنها پدید آمدند.
محکمه ، تحکیم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث کفر مى دانند. آنان وجود امام و حاکم را واجب نمى دانند و معتقدند که آزاد بودن و قریشى بودن از شرایط امام نیست . نخستین کسى که از سوى این گروه به امامت و رهبرى برگزیده شد، عبدالله بن وهب الراسبى بود. محکمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در این مسیر به قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام على علیه السلام در حروراء و نیز نهروان با آنها احتجاج کرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صریح امام در نهروان هشت هزار تن توبه کردند و بقیه که چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امام شدند. سپاه امام همه این افراد را به هلاکت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندند که به نواحى مختلفى چون یمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترویج آرا و عقاید خود پرداختند. در زمان معاویه و دیگر حاکمان بنى امیه گروههایى با تفکرات محکمه نخستین بر حاکمان بنى امیه خروج کردند. این قیامها ادامه داشت تا اینکه نخستین انشعاب در میان خوارج رخ داد و ((ازارقه )) پدید آمدند.(17)
2. ازارقه : این گروه پیروان ابوراشد نافع بن الازرق (م 65 هجرى ) هستند. نافع نخستین کسى بود که با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در میان خوارج گردید.(18) ازراقه بیش از دیگران در تبدیل شدن خوراج به یک گروه مذهبى و کلامى و نه صرفا سیاسى ، نقش داشتند.(19) در عین حال ، ازارقه از لحاظ سیاسى و نظامى و نیز تعدا پیروان و سپاهیان از دیگر فرقه هاى خوارج قویتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى که عبدالله بن زبیر قیام کرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهایى از ایران تسلط یافته بود، از بصره به سمت اهواز حرکت کرد و اهواز، فارس ، کرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرى نافع مدتها با سپاهیان ابن زبیر و امویین جنگیدند تا اینکه ابن زبیر، یکى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بیست هزار تن ، از بصره به جنگ آنها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگید که مدتى از سوى ابن زبیر و مدتى نیز از سوى حجاج و در زمان حکومت عبد الملک بن مروان بود. او در یکى از جنگها نافع را کشت و سپس با ایجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به کلى نابود کرد. (20)
در این گروه به تدریج عقایدى پیدا شد که گاه به سختى و جانب افراط مى گرایید.
عمده ترین معتقدات این گروه عبارت است از:
1- ازراقه مخالفان خود را مشرک و کافر مى دانستند 7 در حالى که خوارج اولیه آنان را تنها کافر مى پنداشتند.
2- قاعدین خوارج ، یعنى آن دسته از خوارج که همراه ازراقه جنگ نمى کردند کافر و مشرک هستند.
3- اطفال مشرکان (مخالفان ازراقه ) نیز مشرکند.
4- کشتن مشرکان یعنى مخالفان ازراقه و زنان و اطفال آنها مباح است .
5- همه مشرکان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.
6- انجام هر گناهى ، اعم از گناه کبیره یا صغیره باعث کفر و شرک مى شود.
7- خداوند مى تواند کسى را به پیامبرى برگزیده که قبل از نبوت کافر بوده و یا پس ااز نبوت کافر خواهد شد.
8- تقیه در گفتار و کردار جایز نیست .(21)
3. نجدات یا نجدیه : این فرقه پیروان نجدة بن عامر حنفى (م 69 هجرى ) به شمار مى روند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خویش در یمامه قصد پیوستن به سپاه خوارج بصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت . در این میان ، نافع آراى خاص خود را ابراز کرد و قاعدین خوارج را مانند دیگر مسلمانها کافر و مشرک دانست و قتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از یاران نافع از او جدا شدند و به سمت یمامه حرکت کردند. ابن عامر به استقبال آنها شتافت و از آراى جدید نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزید. سپس گروه انشعابى ازارقه به همراه خوارج یمامه با نجدة بن عامر بیعت کردند و بدین ترتیب نجدات متولد گشتند. این گروه به ((عاذریه )) نیز معروف اند، زیرا ویژگى اعتقادى آنها این است که جاهل به فروع دین را معذور مى دانند. این گروه در مجموع عقاید معتدلى داشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را کنار داشته اند. آراى این فرقه :
1. اگر کسى گناه کوچکى انجام داد و بر آن اصرار ورزید و آن را تکرار کرد مشرک است ولى اگر کسى مرتکب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گردید و بر آن اصرار نکرد مسلمان است . بنابراین تنها گناهانى که شخص بر آنها اصرار ورزید موجب کفر و شکر است .
2. مردم و جامعه نیازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعایت کنند و اگر این کار به وجود امام توقف پیدا کرد، تعیین امام لازم است .
3. تقیه در گفتار و کردار جایز است .
4. قتل اطفال مخالفان جایز نیست
5. قاعدین خوارج معذورند.
نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر یکى از همین گروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد. (22)
4. صفریه : به پیروان زیاد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است که فرقه هاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضیه ، نجدیه و صفریه هستند و بقیه فرقه ها از صفریه منشعب شده اند. این گروه کشتن اطفال و زنان مخالفان خود را جایز نمى دانند. درباره کافر و مشرک بودن گناهکار سه نظریه در میان این گروه پدید آمد و باعث پیدایش سه فرقه فرعى گردید. برخى از آنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث کفر و شرک مى دانند. برخى دیگر معتقدند اگر کسى مرتکب گناهى چون زنا و سرقت شود که حد شرعى دارد آن شخص زانى یا سارق نامیده مى شود نه کافر؛ کافر تنها به کسى گفته مى شود که گناهى چون ترک نماز را که حد شرعى ندارد انجام دهد.
پاره اى دیگر کسى را که به واسطه گناهش از طرف حاکم شرع محکوم به حد شرعى شده باشد کافر مى دانند. (23)
5.اباضیه : مؤ سس این فرقه عبدالله بن اباض (م . 86 ه‍ق )است . برخى برآن اند که عبدالله رهبر سیاسى این گروه بوده است و رهبرى علمى و دینى بر عهده جابر بن زیدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهى مى کرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج کرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگید. جابر بن زید از سران اباضى مذهب و از همین قبیله اند. از این رو تبلیغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسیارى از مردم آن دیار، مذهب اباضى را پذیرفتند. ظاهرا هم زمان با انحلال حکومت بنى امیه در سال 132 هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حکومت اباضى را در عمان تاءسیس کند. اما به زودى سفاح خلیفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد و حکومت جلندى را در سال 134 هجرى از میان برداشت . پس از مدتى اباضیه بار دیگر در عمان حاکمیت یافتند و این وضعیت حدود صد سال ادامه داشت تا اینکه در میان اباضیه اختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله کرد و بار دیگر حکومت اباضیه را برچید اما عقیده بیشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.(24)
اباضیه معتدل ترین فرقه خوارج و تنها فرقه باقیمانده از آنان هستند که امروزه در کشور عمان و مناطقى از شمال آفریقا حضور دارند. خاندان سلطنتى کنونى عمان نیز اباضى مذهب هستند و از همان قبیله اند.
شهرستانى مهمترین عقاید اباضیه را در خصوص مساءله ایمان و کفر به این شرح مى نگارد:
1. مرتکبین کبیره مؤ من نیستند؛ بلکه کافرند.
2. کفر مرتکبین کبیره از نوع کفر نعمت است ، نه کفر ملت و دین .
3. مرتکبین کبیره موحدند، نه مشرک زیرا خداى یکتا را قبول دارند.
4. مناکحه و موارثه با مرتکبین کبیره جایز است و قتل آنها جایز نیست ، مگر اینکه جنگى در میان باشد.(25)

آشنایی با فرقه های مذ هبی

1 - کلیات 
علم فرق و مذاهب یکى از دانشهاى دیرین و دیرپاى اسلامى است که از همان سده هاى نخستین اسلامى پا گرفته و همچنان مورد توجه اندیشمندان اسلامى است . یکى از عوامل پویایى و پایندگى این علم ، پیوند نزدیک آن با حیات دینى و فرهنگى جامعه اسلامى است . هر چند آثار بر جاى نشان مى دهد که همواره نوعى تعصب و روحیه تقابل بر این علم سایه انداخته و داورى هاى نادرست گاه چهره اى کاملا غیر واقعى از جریانهاى فکرى مخالف به نمایش گذاشته است ، اما با این همه ، هیچ مورخ و پژوهنده تاریخ تفکر اسلامى از این علم بى نیاز نیست .
بررسى آرا و عقاید فرقه هاى گوناگون از یک جنبه دیگر نیز حایز اهمیت است . چنان که مى دانیم ، در مباحث فکرى و اعتقادى از خردورزى و نقد و تحلیل نظریه ها و آراگریزى نیست ؛ طبیعى است که هر نقد و نظر عالمانه پیشاپیش نیازمند شناخت درست آرا و مقایسه دقیق میان آنهاست . علم فرق و مذاهب ، اگر به درستى آموخته شود، مى تواند ما را در شناخت دیدگاههاى مختلف اعتقادى بینش و بصیرت بخشد.

ادامه مطلب ...

جنایات وحشیانه وهابیت

بسم رب الحیدر


فیلم ها و تصاویر زیر جهت آشنایی هرچه بیشتر مخاطبین با جنایات وحشیانه وهابیت بر علیه تشیع  آماده شده است.


گوشه ای از عملیات وحشیانه وهابیت در عراق  دانلود فیلم
بخشی از عملیات جنایتکارانه ریگی دانلود فیلم
سر بریدن یک جوان شیعه در یکی از محلات عراق دانلود فیلم
............................................................................................................................................


منطقه ای موسوم به  مثلث مرگ ( جنوب بغداد در شهرهای لطیفیه و محمدیه و یوسفیه )


در این مکان صدها نفر را به جرم شیعه سر بریده اند






 




محمد بن عبدالوهاب کیست؟؟؟

محمد بن عبدالوهاب کیست؟؟؟

برادر مسلمان؛ آیا می‌دانی که  فرقه وهابیت را محمدبن‌عبدالوهاب اهل‌نجد که در سال 1206 وفات کرد، اختراع نموده و اصول مذهب خود را از احمدبن تیمیه حرانی گرفت.


نام او محمدبن‌عبدالوهاب بن‌سلیمان‌بن ‌علی‌بن‌ محمدبن احمدبن‌ راشد بن‌یزیدبن‌محمدبن‌یزیدبن ‌مشرف‌بن عمربن بعضاد بن ریس‌بن‌زاخربن‌ محمدبن‌علی‌بن‌وهیب‌التمیمی است. وی در ابتدای امر در نزد علمای مکه و مدینه تحصیل کرده  و آنها در سیمای او گمراهی وگمراه‌کردن را می‌دیدند. وی در شروع کارش علاقۀ بسیاری به مطالعه تاریخ زندگی افرادی که ادعای پیغمبری کرده‌اند، نظیر مسیلمه، سجاح، اسود عنسی و طلیحه اسدی و امثال آنها  نشان می‌داد.


 می‌نویسند که جد او سلیمان شبی در خواب دید که شعلۀ‌ آتشی از او خارج شد و در تمام زمین گسترش یافت و هر کسی با او مقابله می‌کرد، می‌سوخت. سلیمان این خواب را بر یکی از تعبیر‌کنندگان خواب عرضه داشت . او این خواب را چنین تعبیر کرد که فرزندی از او متولد خواهد شد که دولت نیرومندی تأسیس خواهد کرد. هنگامی‌که محمد- نوه او به دنیا آمد، مردم او را بخاطر این خواب احترام می‌کردند. اولین اقدام محمد این بود که در پنهان  فرقه و اعتقادات خود را تبلیغ می‌نمود و افرادی از او پذیرفتند. سپس به مدت سه سال به شام مسافرت کرد ولی در آنجا توفیقی نصیبش نشد.  


لذا به عربستان برگشت و در شهرهای نجد ساکن گردید و فرقه خود را در آنجا علناً نشر داد. محمدبن‌سعود که مردی باهوش، بسیار ثروتمند و مقتدر بود از جمله کسانی است که به او گروید و برای تقویت ریاست خود و گسترش آن به عنوان دولت؛ از محمدبن‌عبدالوهاب و او نیز از قدرت و نیروی قبیله‌ای او استفاده و هر کدام دیگری را  تقویت می‌نمودند. تا اینکه اندک‌اندک محمدبن‌سعود بر قبایل عرب غلبه نموده و برای خود شهر دُرعیّه در جنوب شرقی بصره را مرکز و پایتخت قرار داد. نامبرده از خود چهار فرزند باقی گذاشت بنام عبدالله، حسن، حسین و علی. بعد از او عبدالله و سپس پسرش سلیمان که فرد بسیار متعصبی بود دعوت و رهبری وهابیت را به‌عهده گرفت و پس از او، فرزندش عبدالرحمن عهده‌دار این امر گردید. در سال 1233 ابراهیم پاشا او را دستگیر کرده و به مصر فرستاد. هر کدام از فرزندان محمد فرزندانی داشته‌اند که مجموعاً به (فرزندان شیخ) مشهورند. همان‌گونه که گفتیم کسی که نهایت تلاش خود را برای نشر گفته‌های محمدبن‌عبدالوهاب به کار گرفت، محمدبن‌مسعود و سپس فرزند او عبدالعزیز و سپس سعودبن ‌عبدالعزیز بود، که هر کدام رئیس قبایل عربی نجد و حجاز بودند. سعودبن عبدالعزیز همان کسی است که به طرف عراق و حجاز لشکرکشی کرد و در حدود چند سالی از رفتن مردم به حج ممانعت نمود. 


ای مسلمانان؛ آیا می‌دانید که این فرد از تمام چهارمذهب معتبر اسلام خارج است؟ آیا می‌دانید که مذاهب چهارگانه نسبت به رهبران و پیروان وهابیت حکم به گمراهی و خروج از راه و روش مؤمنین داده‌اند؟ خداوند نیز در قرآن کریم فرموده است: « هر  کسی که با فرستاده خدا، پس از اینکه هدایت و راه صحیح و حقیقت، آشکار گردیده دشمنی کند و راهی غیر از راه مؤمنین را در پیش گیرد او را با همان چیزی دوست و همساز می‌کنیم که وی خود را دوست و همباز کرده و او را در جهنم بریان خواهیم کرد و بد‌مکان سکونتی است جهنم.») سوره نساء آیه.115)


آیا می‌دانید که عده‌ای از علمای اهل‌سنت و جماعت با وجود اختلاف مذهب و مسلک‌شان کتاب‌های متعددی در رد بدعت‌های فرقه وهابیت و بر گمراهی و خلاف‌کاری بزرگ رهبرشان احمدبن‌تیمیه نوشته و خط بطلان بر مذهب مزبور کشیده‌اند؟